معنی بیر

لغت نامه دهخدا

بیر

بیر. (اِخ) آبی است در دیار طی. (از معجم البلدان). و بیر بدون الف و لام تعریف، شهری است استوار از نواحی شهرزور. (از معجم البلدان).

بیر. (اِخ) از بیت ذیل برمی آید که نام دریائی است عنبرخیز (؟). (یادداشت مؤلف):
رسد دو نسیم از لب مدح خوانش
بدریای بیر و بیابان فامر.
قادری (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی).
و رجوع به فامر شود.

بیر. (اِ) جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و توشک و آنچه گستردنی باشد بجهت خوابیدن خصوصاً. (برهان). جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و تشک و غیره و بیری بمعنی گستردنی بود. (فرهنگ جهانگیری). جامه ٔ خواب مانند لحاف و نهالی و غیره بیری مانند گستردنی. (رشیدی). جامه ٔ خواب است مانند نهالی و تشک و آنچه گستردنی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). جامه ٔ خواب مانند نهالی و توشک و آنچه گستردنی باشد جهت خوابیدن. (ناظم الاطباء):
گر کسی در بیر زلفین تو را بیند بخواب
پرعبیر و عنبرش گردد گه تعبیر بیر.
قطران.
|| جامه ٔ خوشنما. (ناظم الاطباء). || صاعقه. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ اسدی). رعد و برق و صاعقه. (ناظم الاطباء). برق. (لغت محلی شوشتر). رشیدی گوید به معنی صاعقه تیر است به تای قرشت لکن در فرهنگ (یعنی جهانگیری) هر دو جا ذکر کرده. (فرهنگ رشیدی). بمعنی صاعقه نوشته اند و این بیت دقیقی را شاهد آورده:
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنان چون از کمان تیر
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.
دقیقی (از صحاح الفرس) (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی).
|| طوفان. (برهان) (ناظم الاطباء). || حفظ و از برکردن. (برهان). بمعنی «بر» و آنرا «زبر» نیز گویند. (جهانگیری). بمعنی یاد «از بیر» است نه «بیر» تنها اما حق آن است که «بیر» و «ویر» بمعنی حفظ و حافظه می آید فرهنگ رشیدی بمعنی بر، یعنی حفظ، آورده و آن «ازبر» است نه «بر» تنها. (انجمن آرا) (آنندراج). حفظ. بر. یاد. (ناظم الاطباء).
- از بیر، از بر. (یادداشت مؤلف):
از پی رسم در آموختن نامه، کنند
نامه ٔ خواجه بزرگان دبیران از بیر.
فرخی.
مرا گوئی که رزم و بزم او را
بکن تفسیر و شرح ار داری از بیر.
لامعی.
|| بهندی بمعنی برادر و پهلوان و شجاع باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). || بترکی یک را گویند که عدد اول باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). || (ع اِ) در عربی چاه راگویند. (برهان). بئر. رجوع به بئر شود.

بیر. (اِخ) دهی است از دهستان بخش خفر در شهرستان جهرم و دارای 195 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و نیز رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.

بیر. [ب َ ی ِ] (اِخ) آدولف... فون. شیمیدان آلمانی (1835- 1917م) بسبب کارهائی که در ترکیبات معطره و رنگهای آلی انجام داد. جایزه ٔ نوبل (1905 م.) را برد. ساختمان مولکولی نیل، سرولین، و ائوزین را کشف کرد. (دایره المعارف فارسی).


بیر بیکار

بیر بیکار. (ص مرکب، ق مرکب) (از: بیر (ظاهراً ترکی) + بیکار) سخت بیکار. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

بیر

(اِ.) حفظ، از بر کردن، حافظه.

(اِ.) جامه خواب، نهالی و توشک، بستر.

رعد و برق، صاعقه، طوفان،

[ع. بئر] (اِ.) چاه.

فرهنگ عمید

بیر

صاعقه، رعدوبرق،
طوفان،

بستر، رختخواب،

ویر۱
* ازبیر: [قدیمی] = ازبر

حل جدول

بیر

یک آذری

واحد پول اتیوپی

بیر اتیوپی (به انگلیسی: Ethiopian birr) با کد ایزوی ETB، یکای پول رایج در کشور اتیوپی است. مسئولیت کنترل این یکای پول برعهدهٔ بانک ملی اتیوپی قرار دارد.

چاه آب

فارسی به انگلیسی

بیر

Memory

ترکی به فارسی

گویش مازندرانی

بیر

خاکستر داغ

بگیر

فرهنگ فارسی هوشیار

بیر

رعد و برق

معادل ابجد

بیر

212

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری