معنی جبیر
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
خودخواه سرکش
لغت نامه دهخدا
ابن جبیر. [اِ ن ُ ج ُ ب َ] (اِخ) ابوالحسن محمدبن احمد کنانی. رحاله ٔ عرب. مولد 540 هَ.ق. در بلنسیه. او درشاطبه فقه آموخت و سه بار بمشرق مسافرت کرد. و علاوه بر زیارت خانه و بلادی که در راه مکه است مدینه و کوفه و بغداد و موصل و حلب و دمشق را بدید و از عکا به صقلیه (سیسیل) و قرطاجنه رفت و در سفر اخیر باسکندریه به سال 614 درگذشت. شرح مسافرتهای او خاصه آنچه راجع به صقلیه است از اهم و انفع مؤلَّفات عرب است در جغرافیای این جزیره.
صالح
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی جبیر. رجوع به صالح بن جبیر شود.
حباب
حباب. [ح َ] (اِخ) جبیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حباب بن جبیر شود.
حباب.[ح َ] (اِخ) ابن حبیب. رجوع به حباب بن جبیر شود.
ابوالحسن
ابوالحسن. [اَ بُل ْ ح َ س َ] (اِخ) کنیت ابن جبیر. رجوع به ابن جبیر ابوالحسن محمدبن احمد کنانی... شود.
ابوسفیان
ابوسفیان. [اَ س ُف ْ] (اِخ) ابن جبیر. محدّث است.
ابوفراس
ابوفراس. [اَ ف ِ] (اِخ) جبیربن غالب. رجوع به جبیر... شود.
ابویونس
ابویونس. [اَ بو ن ُ] (اِخ) سلیم بن جبیر مولی ابی هریره. تابعی است.
یونیو
یونیو. [] (لاتینی، اِ) یونیه. یونیوس. (یادداشت مؤلف): و هو شهر یونیو العجمی. (ابن جبیر). استهل هلاله لیله الثلاثاء بموافقه الثانی عشر من یونیو. (رحله ٔ ابن جبیر). و رجوع به یونیوس و حزیران شود.
ابوعبدا
ابوعبدا. [اَ ع َ دِل ْ لاه] (اِخ) سعیدبن جبیر تابعی. رجوع به سعید... شود.
غیداق
غیداق. [] (اِخ) نام حصنی بود در اسپانیا نزدیک جَیّان. (رحله ٔ ابن جبیر ص 2).
واژه پیشنهادی
جبیر
معادل ابجد
215