معنی بیرون
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
خارج، ظاهر چیزی، محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می روند. [خوانش: [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
خارج،
ظاهر چیزی،
روی چیزی،
* بیرون آمدن: (مصدر لازم)
خارج شدن، بهدر آمدن،
[قدیمی] ظاهر شدن،
* بیرون آوردن: (مصدر متعدی)
بهدر آوردن، چیزی را از جایی درآوردن،
[قدیمی] آشکار کردن،
* بیرون رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] خارج شدن،
* بیرون کردن: (مصدر متعدی) خارج کردن، بهدر کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برون، خارج،
(متضاد) درون، ظاهر،
(متضاد) باطن
فارسی به انگلیسی
A-, Exterior, Forth, Out, Outside, Outwardly
فارسی به ترکی
dışarı
فارسی به عربی
بدون، بعیدا، خارج، خارجی، سطح، فی الخارج، نزهات
نام های ایرانی
دخترانه، پرنده ای که محل زندگی ندارد (نگارش کردی: برون)
فرهنگ فارسی هوشیار
خارج، برون، ظاهر چیزی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Aus, Außerhalb, Äußerlich, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Im ausland, Ohne, Sonder, Von außen, Außenseite (f), Außerhalb, Ausserhalb, Draußen, Draussen
معادل ابجد
268