معنی بیحساب
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بسیار، بیاندازه، بیحد، بیشمار، بیمر، نامعدود،
(متضاد) حسابشده، معدود، ستمگر، ظالم، ظلمپیشه، متعدی،
(متضاد) دادگر، منصف، غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول،
(متضاد) معقول
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) بیشمار بی اندازه، ناصحیح نادرست، بیهوده.
معادل ابجد
83