معنی بی‌دوام

لغت نامه دهخدا

بیدوام

بیدوام. [دَ] (ص مرکب) (از: بی + دوام) که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام. بدون دوام. بی ثبات: باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات. (کلیله و دمنه).
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهربی ثباتی در عهد بیدوامی.
سعدی.
و رجوع به دوام شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

بیدوام

ناپایدار، بی ثبات

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌دوام

بی‌ثبات، فانی، گذرا، گذرنده،
(متضاد) بادوام، پردوام، جاوید، مانا، سست، ناپایدار


گذرا

بی‌دوام، زودگذر، موقت


گذرنده

راهگذر، رهسپر، رهگذر، بی‌دوام، گذرا


دیرپا

بادوام، جاوید، دیرزی،
(متضاد) بی‌دوام


بادوام

پایدار، پاینده، دیرپا، مستدام،
(متضاد) بی‌دوام، محکم

فرهنگ عمید

سست بنیاد

بی‌دوام، ناپایدار،


ناپایدار

بی‌دوام، زودگذر، ناپایا،


پیزری

سست، بی‌دوام،
ضعیف،
بیکاره،


پوشالی

هرچیز سست، سبک، و بی‌دوام،


سرهم بندی

کاری را سرسری انجام دادن،
چیزی سست و بی‌دوام ساختن،


سستی

بی‌دوام بودن،
ضعف، ناتوانی،
[مجاز] تنبلی،
[مجاز] نرمی و آهستگی،

معادل ابجد

بی‌دوام

63

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری