معنی بی عرضه

لغت نامه دهخدا

بی عرضه

بی عرضه. [ع ُ ض َ / ض ِ] (ص مرکب) (از: بی + عرضه) (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف)، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد. آدم بی مصرف بیکاره.آدم بی وجود که از وی کاری ساخته نباشد. بی تشخص. زبون. فرومایه. مقابل باعرضه. (از ناظم الاطباء). آدم ناقابل و بی مصرف. کسی که کارها را با بی لیاقتی انجام دهد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده). رجوع به عرضه شود.


عرضه ساختن

عرضه ساختن. [ع َ ض َ / ض ِ ت َ] (مص مرکب) نشان دادن. ارائه دادن. عرضه کردن. عرضه دادن:
چون بیابد برده ای را خواجه ای
عرضه سازد از هنر دیباچه ای.
مولوی.


عرضه زار

عرضه زار. [ع َ ض َ / ض ِ] (اِ مرکب) جایگاه عرضه. محل جلوه دادن. تجلیگاه. جلوه گاه:
ز هر گونه نو جانور صد هزار
کند عرض [زمین] هزمان در این عرضه زار.
اسدی.


عرضه کردن

عرضه کردن. [ع َ ض َ / ض ِ ک َ دَ] (مص مرکب) ارائه دادن. نشان دادن. نمودن. در معرض نظر قرار دادن. (از فرهنگ فارسی معین). عرض کردن. پیش داشتن. پیش نهادن. پیشنهاد کردن. فراپیش داشتن. به معرض درآوردن. عَرض:
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را به گفت راد کنم.
حکاک (از فرهنگ اسدی ص 247).
مشافهه ای دیگر است با وی [ابوالقاسم] در بابی مهمتر که اگر اندر آن باب سخن نرود عرضه نکند و پس اگر رود ناچار عرضه کند تا اغراض بحاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 209). نام این قوم بباید نبشت و بر اعیان عرضه کرد. (تاریخ بیهقی ص 373). نخست آن به رشید عرضه کردند سخت شاد شد. (تاریخ بیهقی ص 424).
نار چو بیمار توئی خود بخور
عرضه مکن بر دگران نار خویش.
ناصرخسرو.
چون به صادق حاکمی حاجت نیاید خلق را
مدعی را عرضه کردن گاه حاجت چیست پس.
ناصرخسرو.
ترادیبای عنبر بوی گلرنگ است در خاطر
همی کن عرضه بر دانای عطاری و بزازی.
ناصرخسرو.
بهشتم همی عرضه کرد و مرا
حقیقت که دوزخ جزآن چه نبود.
مسعودسعد.
فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالی عرضه کرد قابوس وشمگیر زیر آن نبشت. (نوروزنامه). اگر به همه نوع خویشتن را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه).
دردِ دل بر که کنم عرضه که درمان دلم
کیمیائی است کز او هیچ اثر کس را نی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 806).
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه میکردند.
جهان چون ذره ای در دیده ٔ بینای او آمد.
خاقانی.
مصری کلکت چو سحر عرضه کند گاه وجود
مصر و عزیزش بود بر دل و بر چشم خوار.
خاقانی.
چو قاصد عرضه کرد آن نامه ٔ نو
بجوشید از سیاست خون خسرو.
نظامی.
در این تقاضا ده قطعه بیش نظم افتد
که عرضه کردن هر یک از آن بود ناچار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 392).
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را.
سعدی.
هر که بی موجبش خراب کند
خویش را عرضه ٔ عذاب کند.
اوحدی.
مروت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی.
حافظ.
استعراض، عرضه کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی).


عرضه داشتن

عرضه داشتن. [ع َ ض َ / ض ِ ت َ] (مص مرکب) اظهار کردن و بیان کردن، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین): صورت حال عرضه داشت. (مجالس سعدی).
حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است
عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی.
ابن یمین.
آن قصه غلبه ٔ گرگ را عرضه داشتم. (انیس الطالبین ص 154). || ارائه دادن. نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). عرض. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرض کردن. عرضه کردن. به معرض درآوردن. از مدنظر کسی گذراندن. فرا پیش کسی داشتن: گفت... مواضعه نویسم تا فردا بر رای عالی زاده اﷲ علوا عرضه دارند. (تاریخ بیهقی ص 147). خدمتگاری را که انیس انس و عیبه ٔ اسرار زن تواند بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100).
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره.
شیخ عطار (از آنندراج).
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را.
سعدی (خواتیم).


عرضه دادن

عرضه دادن. [ع َ ض َ / ض ِ دَ] (مص مرکب) به معرض گذاشتن. ارائه دادن. عرض کردن. عرضه کردن:
گنجها بر دل خاقانی اگر عرضه دهند
نه فلک ده یک آن چیز بود کو بدهد.
خاقانی.
هر روز مهر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی. (سندبادنامه ص 56).
خلق جزای هر عمل بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما قصه ٔ بی وفائیت.
سعدی.


عرضه گاه

عرضه گاه. [ع َ ض َ / ض ِ] (اِ مرکب) معرض.نمایشگاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه شود:
خدائی که هست آفرینش پناه
چو بیند نیازی در این عرضه گاه.
نظامی.
|| عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به عرضگاه شود.


عرضه داشت

عرضه داشت. [ع َ ض َ / ض ِ] (اِ مرکب) تظلم و دادخواست از روی عجز و فروتنی. (ناظم الاطباء): چون بدانجا رسید عرضه داشتی ارسال نمود. (حبیب السیر چ طهران ج 3 ص 179).

فرهنگ معین

بی عرضه

(عُ ض ِ) [فا - ع.] (ص مر.) ناتوان، بی مصرف، بیکاره.


عرضه

(مص م.) به نمایش گذاشتن، (اِمص.) نمایش، ارائه. [خوانش: (عَ ض) [ع. عرضه]]

همت، لیاقت، طاقت، توانایی. [خوانش: (عُ ض) [ع. عرضه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

بی عرضه

بی‌لیاقت،
بی‌همت،
بیکاره،


عرضه

عرض، پیشنهاد،
نمایش، ارائه،
در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا،
* عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)
اظهار کردن، بیان کردن،
ارائه دادن، نشان دادن،

لیاقت، طاقت، توانایی،
[قدیمی] نشانه، در معرض،

حل جدول

بی عرضه

پخمه

لش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی عرضه

پخمه، چلمن


عرضه

چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه

فارسی به انگلیسی

بی‌ عرضه‌

Babe, Chinless, Clodhopper, Clown, Dopey, Dopy, Failure, Good-For-Nothing, Inapt, Incapable, Incompetent, Ineffective, Inefficient, Inept, Meek, Phlegmatic, Remiss, Sapless, Shiftless, Slouch, Unable, Useless, Wimpish, Wimpy

فارسی به ترکی

بی عرضه‬

kabiliyetsiz

فارسی به عربی

بی عرضه

احمق


عرضه

تقدیم، شرح، عرض

فرهنگ فارسی هوشیار

بی عرضه

بی همت و بی لیاقت


عرضه

ارائه، اظهار، هدیه، سان، بیان همت، طاقت

فارسی به آلمانی

بی عرضه

Unpassend, Untüchtig


عرضه

Aussetzen

معادل ابجد

بی عرضه

1087

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری