معنی بی چیز
لغت نامه دهخدا
بی چیز. (ص مرکب) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس:
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.
فردوسی.
در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.
فردوسی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
فرهنگ عمید
بینوا، مفلس، تهیدست،
حل جدول
ندار، فقیر، بینوا، مفلس
فارسی به انگلیسی
Beggar, Bust, Impecunious, Indigent, Necessitous, Necessity, Need, Poor
فرهنگ فارسی هوشیار
گدا، مسکین، درویش
معادل ابجد
32