معنی تابع

لغت نامه دهخدا

تابع

تابع. [ب ِ] (ع ص) پس رو و چاکر. ج، تبع. (منتهی الارب). || پس رونده. لاحق. پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم. مقابل متبوع: زامل. پس رو و تابع. (منتهی الارب):
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
و ما جمله تابع و فرمان برداریم. (تاریخ بیهقی). اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). سلطان تابع رای و متابع هوای پدر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم را دیده. (منتهی الارب). راوی و محدث که درک صحبت یکی یا چند تن از صحابه کرده است. ج، تابعین، تابعون و توابع. رجوع به تابعین، تابعون و توابع شود. || جرجانی گوید: تابع هر کلمه دوم است که اعراب کلمه ٔ سابق گیرد از همان جهت که او دارد، و بدین قید خبر مبتدا و مفعول دوم و مفعول سوم باب علم و اعلم خارج گردید، زیرا که این اشیاء (کلمه های دوم) گرچه اعراب کلمه ٔ اول راداراست ولیکن اعراب آن نه از همان جهت است. و تابع بر پنج قسم است: تأکید، صفت، بدل، عطف بیان، عطف بحرف (تعریفات جرجانی). || تابع در لغت به معنی پس رو و در نزد نحویان تابع لفظ ثانی است که معرب باعراب سابق از جهت واحده باشد و سابق متبوع نامیده میشود و بنابراین گفتار کلمه ٔ ثانی بمنزله ٔ جنس است که تابع و جز آن مانند خبر مبتدا و خبر کان و أن و جز آن را شامل میشود و قید معرب بودن باعراب سابق آنچه را که ثانی است و اعرابش مانند لفظ سابق نیست خارج می کند مانند خبر کان و مثل آن خارج می کند ولی بااین حال تابع ثالث و بالاتر از تعریف مذکور خارج نمیشود زیرا مراد به ثانی لفظی است که متأخر باشد و بهمین جهت در تعریف نگفته اند که تابع آن ثانی است که معرب به اعراب اولش باشد و ممکن است مراد بثانی در این تعریف ثانی در رتبه باشد. و اعراب اعم است از لفظی و تقدیری و محلی حقیقتاً یا حکماً و بنابراین مانند: جائنی هؤلاء الرجال و یا زیدٌ العاقل و لارجل ظریفاً از تعریف خارج نمی شود. و اینکه در تعریف آمده است:«و از جهت واحده است » آنچه که ثانی و معرب باعراب سابق است ولی از جهت واحده نیست مانند خبر مبتدا و ثانی مفاعیل اعلمت و ثالث آن و همچنین خبر بعد از خبر و حال بعد از حال و مانند آن از تعریف خارج میشود زیرا مراد از اینکه اعراب ثانی و سابق از یک جهت باشد آن است که موجب اعراب ثانی همان موجب اعراب اول باشدو بنابراین مختلف بودن ثانی و سابق از نظر تابعیت ومتبوعیت و اعراب و بنا موجب اشکال نمیشود. اما در مبتدا و خبر هر چند عامل رفع معنوی یعنی تجرد آن از عوامل لفظیه است اما مرفوع شدن مبتداء از این جهت است که مسندالیه است و مرفوع شدن خبر از این جهت است که مسنداست و بنابراین رفع مبتدا و خبر از جهت واحده نیست و چنین است ثانی دو مفعول ظننت زیرا ظننت از این جهت که هم مظنون و هم مظنون فیه لازم دارد دو مفعول را نصب میدهد و نصب آن دو از جهت واحده نیست. و بهمین قیاس است ثانی دو مفعول اعطیت زیرا اعطیت از آنجهت که اقتضای آخذ و مأخوذ دارد، در دو مفعول عمل کرده است و بنا براین منصوب بودن دو مفعول اعطیت از جهت واحده نیست و همین طور است حال بعد از حال و خبر بعداز خبر و مثل آن. و حاصل این بیان آن است که مراد از جهت واحده انصباب متعارف بین نحویان است و آن عبارت است از اینکه ثانی برای اعراب اول و به پیروی از آن معرب باشد به این ترتیب که عمل عامل مخصوص در دو کلمه (تابع و متبوع) بیک نهج واز یک جهت باشد و باید دانست که عمل عامل در دو چیز بر دو قسم است: نخست اینکه عمل کردن عامل بر هر دو با هم و علی السواء متوقف است مانند علمت نسبت بهر دو مفعول آن و اعلمت نسبت بهر سه مفعول آن و این عمل نزد نحویان بمنزله ٔ انسحاب (کشیده شدن) نیست زیرا عامل، معمول ثانی را مانند معمول اول می طلبد و چنین است در مورد ابتداء نسبت به مبتدا و خبر و چنین است حال در احوال متعدده چه حال ثانی نسبت به حال اول مانند دو مفعول (علمت) می باشدو عامل هر دو را با هم می طلبد... (تلخیص از کشاف اصطلاحات الفنون) || (اِ) جنی که عاشق انسان و همراه او باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جنی که همراه آدمی باشد و پی او هر جا رود.

فرهنگ معین

تابع

پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند، مهمل لفظ مهملی است ک [خوانش: (بِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

تابع

پیرو، پیروی‌کننده، دنبال‌کننده،
مطیع،
(اسم) هریک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی،
[مجاز] تحت تٲثیر،

حل جدول

تابع

ریوا

ردف

رهرو

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تابع

پیرو، پردازه

مترادف و متضاد زبان فارسی

تابع

رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد،
(متضاد) سرکش، نافرمان، بسته، پیرو، دنباله‌رو، طرفدار، وابسته، هواخواه،
(متضاد) پیشوا، تبعه، چاکر، فرعی، تابعه، تابعی،
(متضاد) متغیر، متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر

فارسی به انگلیسی

تابع‌

Ancillary, Citizen, Dependency, Dependent, Subject, Subordinate

فارسی به عربی

تابع

تابع، حادثه، رافد، صفه، مطیع، مواطن، وظیفه

عربی به فارسی

تابع

بهم چسبیده , تابع , پیرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , نامستقل , شاگرد , مرید , حواری , دنبالگر , پست , نا مرغوب , پایین رتبه , فرعی , درجه دوم , مهر , نشان , نقش , باسمه , چاپ , تمبر , جنس , نوع , پابزمین کوبیدن , مهر زدن , نشان دار کردن , کلیشه زدن , نقش بستن , منقوش کردن , منگنه کردن , تمبرزدن , تمبر پست الصاق کردن , مادون , مرءوس , خرده مالک , کشاورز , مالک جزء

فرهنگ فارسی هوشیار

تابع

مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو

فارسی به آلمانی

تابع

Aufgabe (f), Bürger (m), Funktion (f), Funktionieren, Staatsangehörige (m), Staatsbürger (m), Adjektiv (n), Adjektiv, Eigenschaftswort (n)

معادل ابجد

تابع

473

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری