معنی تایب
لغت نامه دهخدا
تایب. [ی ِ] (ع ص) بازگردنده از گناه. (فرهنگ دهار). تائب، نعت است از توبه:
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تایب رای زی صهبا کند.
منوچهری.
رجوع به تائب شود.
تایب آبادی
تایب آبادی. [ی ِ] (ص نسبی) منسوب به تایب آباد. رجوع به تایب آباد و ماده ٔ بعد شود.
تایب آبادی. [ی ِ] (اِخ) زین الدین ابوبکر تایب آبادی. رجوع به تایبادی شود.
تایب آباد
تایب آباد. [ی ِ] (اِخ) تایاباد. تایباد. طایباد. طیبات. تائب آباد. رجوع به تایاباد و تایباد شود.
تایاد
تایاد. (اِخ) مصحف تایاباد، تایاباذ، تایباد و تایب آباد است. رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 337 و تایاباد و تایباد و تایب آباد شود.
تایبادی
تایبادی. (ص نسبی) منسوب است به تایباد. رجوع به تایباد و تایب آبادی و ماده ٔ بعد شود.
تایابادی
تایابادی. (ص نسبی) منسوب به تایاباد است. رجوع به تایاباد و تایابادی ابراهیم بن محمد و رجوع به تایب آبادی شود.
تایباد
تایباد. (اِخ) قریه ای است از باخرز و از آن جا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران، و اصل در آن تایب آباد بوده و تایباد مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 و شدالازار چ قزوینی و اقبال صص 119-120 حاشیه ٔ 4 و ناظم الاطباء. رجوع به تایاباد، تایاباذ، طایباد، طیبات و تایب آباد و تایبادی و تایبادی (زین الدین ابوبکر) شود.
فرهنگ معین
(یِ) [ع. تائب] (اِفا.) توبه کار، نادم.
فرهنگ فارسی هوشیار
توبه کننده، باز گردنده از گناه
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفت پشیم، پشیمان، تواب، توبهدار، توبهکار، توبهکننده منفعل، نادم
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
413