معنی تتو
لغت نامه دهخدا
تتو. [ت َ] (ع اِ) تتوالقلنسوه؛ هر دو گیسوی کلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذؤابه و منه تتوالقلنسوه؛ ای ذؤابتاها.
تتو. [ت َ ت ْ] (اِ) رجوع به تاتو شود.
تتو. [ت َ وْ] (اِ) در هندی نام بیست و پنج قوه است که از لوازم حیوان است. رجوع به آثارالباقیه بیرونی ص 22 و 88 شود.
فرهنگ عمید
نوعی خالکوبی، به ویژه روی ابرو و لب،
حل جدول
نوعی خالکوبی ابرو
گویش مازندرانی
آویزان، تاب
معادل ابجد
806