معنی تحت
لغت نامه دهخدا
تحت. [ت َ] (ع مص) نشستن مردی فرومایه در جایگاهی حقیر. (از قطر المحیط).
تحت. [ت َ] (ع اِ، ق) زیر. ضد فوق. ظرف آید و اسم. و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج، تحوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است، نقیض فوق. (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جهت زیر. مقابل فوق. (فرهنگ نظام). گاه ظرف است، چنانکه گویند: هذا تحت َ هذا و گاه اسم باشد وآنگاه مبنی بر ضم است و گویند: مِن ْ تحت ُ. (از قطر المحیط). و صاحب اقرب الموارد گوید: چون از اضافه فک شود مبنی بر ضم باشد: له ُ ما فی السموات ِ و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت َالثری ̍. (قرآن 6/20). یوم َ یغشیهم ُ العذاب ُ مِن ْ فوقهم و مِن ْ تحت ِ ارجُلهم و یقول ُ ذوقوا ماکنتم تعملون. (قرآن 55/29).
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق.
مولوی (مثنوی).
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (ق.) زیر، پایین.
فرهنگ عمید
زیر، پایین،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
زیر
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسم پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو،
(متضاد) بالا، فراز، فوق
فارسی به انگلیسی
Below, Beneath, Under-, Under, Underneath
فارسی به عربی
تحت
عربی به فارسی
درزیر , پایین , مادون , زیر , در زیر , از زیر , پایین تر از , روی خاک , کوچکتر , پست تر , زیرین , پایینی , پایین تر , تحتانی , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پایین تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفی در زیر , کسری دار , کسر
فرهنگ فارسی هوشیار
زیر، پائین
فرهنگ فارسی آزاد
تَحْت، زیر، پائین، ضد فوق،
فارسی به آلمانی
Unten, Unter-, Unter
معادل ابجد
808