معنی تدین

لغت نامه دهخدا

تدین

تدین. [ت َ دَی ْ ی ُ] (ع مص) دیندار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری. (ناظم الاطباء). || وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تدین

(تَ دَ یُّ) [ع.] (مص ل.) دین داشتن.

فرهنگ عمید

تدین

دین ‌داشتن،
دین‌دار شدن، متدین شدن،
دین‌داری،

حل جدول

تدین

دینداری

مترادف و متضاد زبان فارسی

تدین

پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دین‌باوری، دینداری، دین‌ورزی، دیندار بودن، متدین‌بودن،
(متضاد) ناپارسایی

فرهنگ فارسی هوشیار

تدین

دین داشتن، متدین شدن

فرهنگ فارسی آزاد

تدین

تَدَیُّن، دین دار گشتن، دین داشتن، دین داری،

معادل ابجد

تدین

464

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری