معنی ترم
لغت نامه دهخدا
ترم. [] (اِ) نوعی است از انواع تره ها و از سیسنبر تیزتر است. (از ترجمه ٔ صیدنه).
ترم. [ت ِرِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیجان رستاق که در بخش مرکزی شهرستان ساری و 10 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یکهزار گزی باختر راه عمومی ساری به دو دانگه قرار دارد کوهستانی و معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود تجن و چشمه و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و میوه و عسل است و شغل مردم زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ترم. [ت َ رِ] (اِ) ظاهراً لقبی عام است چون قاآن و ایلخان و اتابیک، نوعی از شاهان و امرای ترک را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): خطاب به عنوانی است برای تگینان و فرزندان افراسیاب از خاتونان و جز ایشان و بر غیر پادشاهان خاقانیه اطلاق نکنند. (دیوان لغات ترک چ استانبول ص 331).
ز سرسنی و طراز است مادر و پدرت
مگر نبیره ٔ خان و نواده ترمی.
حقوری.
ترم. [ت َ] (اِخ) نصر گوید نام قدیمی اُوال است به بحرین. (از معجم البلدان).
ترم. [ت ِ] (اِخ) یکی از خدایان اساطیری روم و محافظ مرزها است و آنرا با مجسمه ٔ نیم تنه ای که غالباً بی دست بود بر بالای ستونی از سنگ نشان میدادند.
ترم. [ت ِ] (اِخ) نام باستانی سالونیک امروزی. رجوع به سالونیک و ایران باستان ج 1 ص 715، 752 و 770 شود.
ترم. [ت ِ] (اِخ) صاحب منصب نظامی فرانسه که بسال 1482 م. در «کوزران » متولد شد و در سال 1554 م. از «پارم » در مقابل قشون امپراطوری آلمان دفاع کرد و در سال 1562 م. درگذشت.
ترم. [رُ] (اِخ) فرزند مارتین ترم دریانورد سابق الذکر که به سال 1629 م. متولد شد و با انگلیسیها و اسپانیولی ها جنگید و پیروز شد.
ترم. [رُ] (اِخ) دریانورد هلندی است که بسال 1597 م. در بریل متولد شد و در 1639 م. اسپانیولی ها را در جنگ دون شکست داد و بسال 1653 درگذشت.
ترم. [ت ِ] (اِخ) طرم. نامی است که اهل محل به ناحیه ٔ کبیره ای در جبال مشرف بر قزوین در بلاد دیلم دهند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به طرم شود.
ترم. [ت َ] (اِ) آن بخار که مانند ابر بود لکن بیشتر به زمین نزدیک باشد و آن مثل دود است که هوا را تاریک گرداند و آنرا ترم تژ و تروتژ نیز گویند. به تازیش ضباب خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). بخار و نژم. (ناظم الاطباء). مصحف نزم و نژم. (برهان قاطع چ معین). رجوع به نزم و نژم شود. در تداول گناباد خراسان نیز کلمه ٔ نِزم بهمین معنی بکار رود.
ترم. [ت ُ] (ع اِ) ترم. رجوع به ترم و ترمه (نشیمنگاه) شود.
ترم. [ت َ] (ع اِ) تُرم. تُرمَه. نشیمن گاه. (دزی ج 1 ص 146).
ترم. [ت َ رَ] (ع مص) درد کردن گذرگاه سرگین است. (شرح قاموس). || (ع اِ) وجعالخوران. (تاج العروس). وجعالخوران الدبر و این بیماریی است که شتر میگیرد. (از متن اللغه).دردی که در کون حیوان عارض می شود. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(تِ) [انگ.] (اِ.) هر یک از تقسیمات یک دوره تحصیلی که زمان آن مشخص باشد.
فرهنگ عمید
مدت زمان معینی از یک دورۀ آموزشی که در آن دروس معینی آموزش داده شود، نیمسال،
واحد اندازهگیری حرارت در صنعت تولید گاز،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Quarter
فارسی به ترکی
sömestr
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
واحد اندازه گیری حرارت، یکدوره تحصیلی
معادل ابجد
640