معنی تریاکی

لغت نامه دهخدا

تریاکی

تریاکی. [ت َ / ت ِرْ] (ص نسبی) افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). افیونی است. (برهان). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است. تریاک کش. وافوری. || (اصطلاح) تریاکی چیزی شدن و کردن، کنایه از مألوف و معتاد چیزی شدن و کردن. (آنندراج). تریاکی چیزی بودن، سخت بدان معتاد بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده.
ملا طغرا (در تعریف گل کوکنار از آنندراج).
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
معز فطرت (از آنندراج).
|| به رنگ تریاک، قهوه ای.

تریاکی. [ت َرْ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فارسی به انگلیسی

تریاکی‌

Freak, Junky

فارسی به ترکی

حل جدول

تریاکی

افیونی

فرهنگ فارسی هوشیار

تریاکی

نارکوکی اپیونی (صفت) معتاد بکشیدن یا خوردن تریاک افیونی.

فرهنگ عمید

تریاکی

کسی که عادت به کشیدن یا خوردن تریاک دارد،
به رنگ تریاک، قهوه‌ای تیره،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تریاکی

افیونی، معتاد، وافوری،
(متضاد) سالم، غیرمعتاد، به‌رنگ تریاک، تریاک‌گون


افیونی

تریاکی، معتاد، وافوری


وافوری

افیونی، تریاکی، عملی، معتاد، وافورکش

واژه پیشنهادی

ترکی به فارسی

کش

تریاکی


آفیون کش

تریاکی

فرهنگ معین

وافوری

(ص نسب.) تریاکی، معتاد.


افیونی

(~.) (ص نسب.) تریاکی، بنگی.


فوری

(ص نسب.) (عا.) وافوری، تریاکی.

معادل ابجد

تریاکی

641

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری