معنی تزهد

لغت نامه دهخدا

تزهد

تزهد. [ت َ زَهَْ هَُ] (ع مص) عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).زهد نمودن. (زوزنی). پارسایی کردن. (دهار). زهد نمودن و عبادت کردن. (آنندراج). تعبد. (اقرب الموارد). برای عبادت ترک دنیا کردن. (از المنجد):
بده جام فرعونیم کز تزهد
چوفرعونیان ز اژدها میگریزم.
خاقانی.


متزهد

متزهد. [م ُ ت َ زَهَْ هَِ] (ع ص) عبادت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود.


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن. خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که: در سنه ٔ ثلاث وثلاثین وستمائه، ملک محسن احمدبن صلاح الدین درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و منقول بغایت ماهر بود و در تواضع و تزهد کمال مبالغه میفرمود.


تنسک

تنسک. [ت َ ن َس ْ س ُ] (ع مص) عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پرستیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تزهد و تعبد. (اقرب الموارد). خداپرستی. (غیاث اللغات) (از آنندراج): منزوی شد و روی به عبادت آورد و به تنسک تمسک جست و از ملک استعفا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 453).


فرعونی

فرعونی. [ف ِ ع َ / عُو] (ص نسبی) هر کس یا هر چیز که منسوب به فرعون پادشاه مصر باشد. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرعونی نسب، فرعونی. از خاندان فرعون. به کنایت ستمگر:
خصم فرعونی نسب همچون زنان
دوکدان در زیر ران خواهد نمود.
خاقانی.
|| (حامص) تکبر و خودبینی و خودستایی. (ناظم الاطباء). همچون فرعون شدن در تکبر و خودبینی. خود را چون فرعون نمایاندن:
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز.
مولوی.
راه مصر در پیش گرفته و خیال فرعونی در سر. (گلستان). || (ص نسبی، اِ) قسمی کاغذ. (ابن الندیم). نام قسمی کاغذ در قدیم. (یادداشت به خط مؤلف). || نوعی الماس که سفید و شفاف مانند آبگینه باشد. (نزههالقلوب). الماس را الکندی از نظر شفافی به جام فرعونی تشبیه کرده است. (از الجماهر فی معرفهالجواهر ابوریحان ص 93).
- جام فرعونی یا فرعونی جام، در کتاب لغتی خطی که نویسنده ٔ آن معلوم نیست در ذیل کلمه ٔ «طور سینا» نویسد که آینه یاجام فرعونی را از طور سینا آرند و گویا در شعر منوچهری منظور همین آینه یا جام باشد که میگوید:
می دیرینه گساریم به فرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
و نیز خاقانی بیتی دارد که:
بده جام فرعونیم کز تزهد
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم.
(یادداشت به خط مؤلف).
- زجاج فرعونی. رجوع به مدخل زجاج فرعونی شود.

حل جدول

تزهد

پارسایی


پارسایی

تزهد، زهد

تزهد

تزهد، زهد، عفاف، پاکدامنی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تزهد

ه زهدورزی، پارسایی، پرهیزگاری، پارسا شدن، پارسایی کردن، ترک‌دنیا کردن، زاهد شدن، زهد ورزیدن

فرهنگ معین

تزهد

(تَ زَ هُّ) [ع.] (مص ل.) زهد ورزیدن، پارسا شدن.

فرهنگ عمید

تزهد

زاهد شدن، پارسا شدن، ترک دنیا کردن،

فرهنگ فارسی هوشیار

تزهد

عبادت کردن، زاهد شدن


پارسایی کردن

(مصدر) پرهیز کردن از گناه باطاعت و قناعت تزهد.

فرهنگ فارسی آزاد

تزهد

تَزَهُّد، زُهد ورزیدن، پارسا نمودن، زاهد و پارسا شدن،

معادل ابجد

تزهد

416

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری