معنی تصغیر
لغت نامه دهخدا
تصغیر. [ت َ] (ع مص) خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن. (آنندراج). خرد کردن. (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). || در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فُعَیل و نحوآن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مصغر ساختن کلمه یعنی حرف اول را ضم دادن و دوم را فتح و بعد ازحرف دوم «یا» درآوردن چون «رجیل » بالضم و الفتح. تصغیر رجل و کلمه ٔ مصغر را نیز تصغیر گویند و این نوع در کلام است و در فارسی کاف در آخر آوردن چون مامک تصغیر مام یا جیم و ها در آخر آوردن چون کوهچه و باغچه. (آنندراج). کوچک کردن. خرد کردن. علامت تصغیر کلمه در فارسی «اک » است یعنی کاف ماقبل مفتوح و چون در آخر کلمه درآید، نشانه ٔ کوچکی و خردی است چون پسرک، موشک. و «هاء» تصغیر که باز نشانه ٔ کوچکی است چون پسره و «چه » نیز علامت تصغیر است چون باغچه، ایچه، سرایچه، دریچه و بنیچه و «واو» مضموم در بعضی از لهجه ها همین معنی دهد: پسرو، دخترو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی.
منوچهری.
شررکهای دود مشعل فکر
گهرکهای دانه دانه ٔ ماست.
علی نقی کمره (از آنندراج).
ز بس کوچک دلم از خیل طفلان یارکی دارم
ز معشوقی و عاشق بیخبر دلدارکی دارم
نه شادم می توان گفتن ز شادی نی ز غم غمگین
که با سود و زیان ناآشنا غمخوارکی دارم.
شهرت (از آنندراج).
علامت تصغیر گاهی افاده ٔ گزیدگی و محبوبیت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.
منوچهری.
آن غلامک را چو دید اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بیا.
کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست
جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست.
(مثنوی چ خاور ص 92 س 25).
فرهنگ معین
کوچک کردن، کوچک کردن معنی واژه ای به وسیله ادات تصغیر، مانند «چه » «ک ». [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
(ادبی) در دستور زبان، کوچک کردن معنی کلمه با اضافه کردن ادات تصغیر از قبیل «چه»، «ک»، و «و»، مانند دریاچه، پسرک، دخترو،
[قدیمی] کوچک کردن، خرد و حقیر کردن،
حل جدول
کوچک کردن، حقیر کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری،
(متضاد) تعظیم، حقیر کردن، خوار داشتن،
(متضاد) بزرگ داشتن، کوچک کردن،
(متضاد) تعظیم
فرهنگ فارسی هوشیار
خرد کردن، کوچک کردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَصْغِیر، کوچک کردن، حقیر نمودن، مُصَغَّر کردن،
معادل ابجد
1700