معنی تعهد
لغت نامه دهخدا
تعهد. [ت َ ع َهَْ هَُ] (ع مص) عهد نو کردن. (زوزنی). تازه کردن پیمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن. (تاج المصادر بیهقی). تازه کردن چیزی. (آنندراج). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن. (غیاث اللغات) (انجمن آرا). شرط و عهد و پیمان و قرارداد و معاهده و ضمانت و کفالت و اجاره. (ناظم الاطباء). || نگاه داشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نگاه داشتن چیزی و تیمار داشتن. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفقد و تحفظ. (اقرب الموارد). نگاهداری. پرستاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و تذکره که با تو فرستاده آمده است تودد و تعهدرا سبکی آن بازنمایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
از تو بودی همه تعهد من
گاه محنت به حصنهای حصین.
مسعودسعد.
بازرگان مزدوری گرفت و از برای تعهد او [شتربه] نصب کرد. (کلیله و دمنه). و او در ابواب تفقد و تعهد، ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). هرکه از کسب و حرفت اعراض نماید، نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). اما اگر جوانی بود که طبع راست دارد، اگرچه شعرش نیک نباشد امید بود که نیک شود و در شریعت آزادگی تربیت او واجب باشد و تعهد او فریضه و تفقد او لازم. (چهارمقاله ٔ عروضی چ دکتر محمد معین چ زوار ص 48).
زنده ماند از تعهد چو منی
نام او بالعشی و الابکار.
خاقانی.
ابوابراهیم چادر کنیزکی که به تعهد و تفقدایشان قیام مینمود در سر کشید و در خفارت آن زی از مجلس خویش بیرون گریخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 219). چون ابوعلی به بخارا رسید در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغه رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 316). راه اولاد و احفاد او بازدادند تابه تعهد او قیام مینمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 360). || تعهد ضیعتی و هو افصح من قولک تعاهدته لان التعاهد انما یکون بین اثنین و فلان ینعهده صرع ُ؛ ای یجدده. (منتهی الارب). زمین و آب را رسیدگی و اصلاح کردن. فارابی گوید تعهد فصیح تر از تعاهد است زیرا مصدر تفاعل جز بین اثنین واقع نگردد. (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
(مص ل.) کاری را به عهده گرفتن، عهد بستن، 3- (اِمص.) غمخواری. [خوانش: (تَ عَ هُّ) [ع.]]
فرهنگ عمید
عهدهدار شدن، کاری به عهده گرفتن،
عهد کردن، عهدوپیمان بستن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پایبندی، پذیرش
مترادف و متضاد زبان فارسی
پذیرفتاری، پیمان، تضمین، تقبل، ضمان، عهدهداری، ضمانت، عهده، کفالت، میانجیگری، بهعهده گرفتن، عهدهدارشدن، پیمان بستن، عهدبستن
فارسی به انگلیسی
Bonds, Commitment, Engagement, Guarantee, Obligation, Promise, Seal, Sponsorship, Troth, Undertaking
فارسی به عربی
التزام، انتداب، تامین، ضمان، مسوولیه
عربی به فارسی
کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد , جواب گو , مسلول , کارگیر
تعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
عهد نو کردن، پیمان تازه کردن
فارسی به ایتالیایی
impegno
معادل ابجد
479