معنی تفحص
لغت نامه دهخدا
تفحص. [ت َ ف َح ْ ح ُ] (ع مص) واپژوهیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه). پژوهش. (صحاح الفرس). بازکاویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاویدن. (غیاث اللغات). وارسی و جستجو کردن. (از اقرب الموارد): و تفحص احوال و عادات و اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). و تفحص کردند جمله ٔ خردمندان مملکت را. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 102). شیر... روی به تفحص حال... او آورد. (کلیه و دمنه).
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.
خاقانی.
سبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269). از حال ایلک خان و برادرش طغانخان تجسس و تفحص فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 331). کسان به تفحص حال او برانگیخت. (گلستان).
فرهنگ معین
(تَ فَ حُّ) [ع.] (مص م.) جستجو کردن، تحقیق کردن.
فرهنگ عمید
جستجو کردن، کاوش کردن، تحقیق کردن دربارۀ امری یا چیزی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کندوکاو، پیکاوی، جستجو
کلمات بیگانه به فارسی
پیکاوی
مترادف و متضاد زبان فارسی
استفسار، بازجست، بررسی، پیجویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جستجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن (دل، خاطر)، گشایش
فارسی به انگلیسی
Disquisition, Research
فارسی به عربی
استقصاء
فرهنگ فارسی هوشیار
وارسی و جستجو کردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَفَحُّص، کاوش و جستجو کردن، تحقیق کردن،
معادل ابجد
578