معنی فحص

لغت نامه دهخدا

فحص

فحص.[ف َ] (اِخ) اقلیمی در اشبیلیه. (معجم البلدان).

فحص. [ف َ] (اِخ) ناحیه ٔ بزرگی از اعمال طلیطله. (معجم البلدان).

فحص. [ف َ] (اِخ) اقلیمی از اقالیم سوسه. (معجم البلدان).

فحص. [ف َ] (ع مص) واپژوهیدن. (تاج المصادر بیهقی). بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب): علیک بالفحص عن هذا الحدیث. (اقرب الموارد). فحث. رجوع به فحث شود. || تفتیش کردن. (منتهی الارب). || پر گردانیدن باران خاک را. || شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || جنبیدن دندان پیشین کودک. || آشیانه ساختن سنگخوار در خاک. || (اِ) هر جا که جای باش مردم باشد. (منتهی الارب).


فحص کردن

فحص کردن. [ف َ ک َ دَ] (مص مرکب) کاویدن. جستجو کردن. رجوع به فحص شود.


فحص الاجم

فحص الاجم. [ف َ صُل ْ اَ] (اِخ) حصاری بلند و استوار در افریقا. (معجم البلدان).

عربی به فارسی

فحص

بازرسی کلی , معاینه عمومی , ازمون , ازمایه , امتحان , ازمایش , محک , بازرسی , معاینه , رسیدگی

فرهنگ فارسی آزاد

فحص

فَحص، (فَحَصَ، یَفحَصُ) تحقیق کردن، بررسی نمودن، کاوُش نمودن، تفتیش و جستجو کردن،

فَحص، تحقیق، کاوُش، بررسی، امتحان و آزمایش،

فرهنگ معین

فحص

(مص م.) کاویدن، جستجو کردن، (اِمص.) کاوش، جستجو. [خوانش: (فَ حْ) [ع.]]

فرهنگ عمید

فحص

کاویدن، جستجو کردن،
کاوش، جستجو،

حل جدول

فحص

جستجوکردن

جستجو کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

فحص

تفتیش، جستجو، کاوش، وارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

فحص

‎ باز کاوی بررسی جست و جو، زیر و رویی خاک از باران ‎ (مصدر) کاویدن جستجو کردن، تفتیش کردن، (اسم) کاوش جستجو، تفتیش.

معادل ابجد

فحص

178

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری