معنی تفسیر مجمع البیان از آثار اوست

حل جدول

تفسیر مجمع البیان از آثار اوست

شیخ طبرسی


مجمع البیان

تفسیری از مرحوم طبرسی

لغت نامه دهخدا

اوست

اوست. [] (اِخ) در بیت زیر به معنی اوستا آمده است:
نشسته بیک دست چون زردهشت
که با زند و اوست آمده از بهشت.
فردوسی.


مجمع

مجمع. [م ُ ج َم ْ م َ] (ع ص) گرد آورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تجمیع شود. || عزم کرده شده. || حکم کرده شده. (ناظم الاطباء).

مجمع. [م ُ ج َم ْ م ِ] (اِخ) لقب قصی بن کلاب چون قبایل قریش را فراهم آورد و به مکه منزل داد و دارالندوه را بساخت. (از منتهی الارب).

مجمع. [م ُ ج َم ْ م َ] (اِخ) ابن یسار، مکنی به ابی حمزه ٔ تیمی محدث است و از ماهان زاهد روایت کند. وابوحیان تیمی و سفیان ثوری از او روایت کنند وی در شب خروج زیدبن علی درگذشت. (از صفهالصفوه ج 3 ص 60).

مجمع. [م ُ ج َم ْ م ِ] (ع ص) بسیار گردآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که جمع می کند و گرد می آورد با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء). || به نماز جمعه حاضر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). حاضر شده در روز جمعه جهت بجا آوردن نماز. (ناظم الاطباء).

مجمع. [م َ م َ / م َ م ِ] (ع اِ) جای گرد آمدن. ج، مجامع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محل اجتماع و محل گرد آمدن. (ناظم الاطباء). گرد آمدنگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فلما بلغا مجمع بینهمانسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا. (قرآن 61/18). و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی). فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان).
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش.
حافظ.
چون قم که مجمع آبهای تیمره و انار بود آن را قم نام نهادند. (تاریخ قم ص 21).
- مجمع اضداد، (اصطلاح تصوف) هویت مطلقه. (اصطلاحات شاه نعمهاﷲ، فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مجمعالاهواء، (اصطلاح تصوف) حضرت جمع مطلق است و در بعضی کتب حضرت جمال مطلق است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). حضرت جمال مطلق است زیرا که هوی تعلق نمی یابد مگر به رشحه ای از جمال. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- مجمعالنهرین، جایی که دو رود در هم داخل شوند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- مجمع لاهوت، (اصطلاح تصوف) حضرت جمال مطلق که میل به غیر حق نکند مگر به التفاتی. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مجمع نور، مؤلف ذخیره گوید: آن عصب [عصب مجوف] که از سوی راست رسته است و بسوی چپ آمده است و آن عصب که از سوی چپ رسته و به سوی راست آمده است و هر دو به یکدیگر پیچیده اند وبه هم پیوسته چنانکه تهی میان هر دو اندر هم گشاده است و تنه ٔ هر دو یکی گشته است و فراختر شده است...و تجویفی فراختر پدید آمده این تجویف را مجمع نور نام کنیم. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از محل تلاقی دو رگ میان تهی که قوه ٔ بینایی چشم در آن نهاده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجمع النور شود.
|| مجلس و محفل و انجمن. محل فراهم آمدن مردمان. محل جمعیت. (ناظم الاطباء). نادی. مجلس. ندوه. منتدی [م ُ ت َ دا]. نَدی ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
تا نام کسی نخست ناموزی
درمجمع خلق چون کنیش آوا؟
ناصرخسرو.
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند.
خاقانی.
به جهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454). مجمعی رفت که در تواریخ عمر عالم مثل آن مذکور و مسطور نیست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). زاغ گفت رای آن است که ملک فرمان دهد تا مجمعی غاص به اصناف خلق ازعوام و خواص... بسازند. (مرزبان نامه).
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای اوقیامت خاستی.
مولوی.
همچنین تا شبی به مجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم. (گلستان). این دو بیت از سخنهای من در مجمعی همی خواند. (گلستان).
- مجمع عمومی، (اصطلاح سیاسی) انجمنی که همه ٔ اعضای یک گروه یا شرکت در آن جمع شوند.
|| همه ٔ گردآمدگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروه و جمعیت. (ناظم الاطباء): و عامه ٔ اهل بغداد نظاره ٔ آن مجمع بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 307). || محل برخورد و ملاقات. || توده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || انبار. مخزن. (ناظم الاطباء). || کتاب. مجموعه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

مجمع. [م ُ م َ] (ع ص) فراهم آورده شده و جمعکرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || با هم رانده شده. (ناظم الاطباء). || عزم کرده شده بر کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آماده کرده شده. (ناظم الاطباء).


سبق البیان

سبق البیان. [س َ قُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب) اشتباهات لفظی. سهو در کلام.


تفسیر

تفسیر. [ت َ] (ع مص) هویدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه که معنی را روشن کند. (مهذب الاسماء). ترجمه. (از المنجد). پیدا و آشکار کردن و بیان نمودن معنی سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیدا کردن و واکردن خبر پوشیده و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). بیان و آشکار ساختن چیزی. (از اقرب الموارد). شرح و بیان. (ناظم الاطباء). گزارش. (صحاح الفرس). گزاره. گشاده کردن. پیدا کردن. شرح کردن غامضی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در اصل بمعنی آشکار ساختن و هویدا کردن. (از تعریفات جرجانی). کلمه ٔ تفسیر مصدر باب تفعیل است از «فسر» بمعنی ظهور و کشف. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
اجازت خواهم از کلکش بدان تفسیر اگر بیند
که تأیید ابدبنیاد عزالدین بوعمران.
خاقانی.
شمیرا نام داردآن جهانگیر
شمیرا را مهین بانوست تفسیر.
نظامی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
|| در نزد نحویان بر تمییز اطلاق شود. رجوع به تمییز شود. || بگفته ٔ برخی از ماده ٔ «تفسره » است و آن نام چیزی است که پزشک بدان بیماری را تشخیص دهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مقلوب «سفر» است از ماده ٔ اسفر الصبح، یعنی بامداد روشنایی بخشید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح اهل رمل تفسیر عبارت از شکلی است که از بستن یا گشادن شرح حاصل شود. (از کشاف اصطلاح الفنون). و رجوع به همان مأخذ شود. || شرح کردن کلام خدا را. کشف کردن ظاهر قرآن. بیان ادراک معانی و حقایق قرآن. آشکار کردن غوامض سخن بطور کلی: نبشتن دانست و تفسیر قرآن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). علمای عصر و فضلای دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید و کلام مخلوق باری جل جلاله و عظم قدرته و کماله تصنیفی مستوفی کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 398).
- تفسیر و تأویل، صاحب نفائس الفنون آرد: تفسیر را بعضی اینطور معنی کرده اند که تفسیر کشف ظاهر قرآن است و تأویل کشف باطن و بعضی دیگرگفتند تفسیر آن است که بروایت تعلق داشته باشد و تأویل آنکه بدرایت و بعضی گفتند تفسیر محکمات را باشدو تأویل متشابهات را. و بعضی دیگر گفتند هرچه ادراک بشر در معانی و حقایق آن برسد تفسیر است و هرچه نرسد تأویل خوانند و بهمین جهت خداوند فرمود و مایعلم تأویله الا اﷲ (قرآن 3 / 7) و نگفت و مایعلم تفسیره الا اﷲ. و طایفه ٔ دیگر گفتند تفسیر آن است که در او خلاف نکرده اند و تأویل آنکه خلاف کرده باشند. و بعضی دیگر گفتند تفسیر بیان حقیقت است و تأویل بیان مقصود و بعضی دیگر گفتند رأی بر دو قسم است یکی آنکه درکمال عقل و وفور فضل باشد و بتأیید ربانی و انوار روحانی ناشی شود و دوم آنکه از هواجس نفس بود و آنراظن و جنان خوانند و منهی عنه این قسم است نه اول. وجمعی گفتند منهی عنه تفسیر است نه تأویل چه تفسیر آنست که در او بغیر از یک وجه نیامده باشد همچون قوله تعالی: و من الناس من بشری نفسه ابتغاء مرضاه اﷲ (قرآن 2 / 207) که به اتفاق جمهور مراد بناس صهیب است و بس و در این صورت حمل ناس بر دیگران نتوان کرد و تأویل آن است که در وجوه بسیار آمده باشد همچون قوله تعالی: انفروا خفافاً ثقالاً (قرآن 9 / 41) که مرادبخفاف و ثقال بقولی جوانانند و پیران و بقولی درویشان و توانگران و بقولی عزاب و متأخران و بقولی تندرستان و بیماران و در این صورت بر هر کدام که خواهند عمل جایز بود. (نفایس الفنون ذیل علم تفسیر). التفسیر و التأویل واحد و قیل التفسیر کشف المراد عن المشکل و التأویل رد احد المحتملین الی مایطابق الظاهر.و الاشهر ان التفسیر هو ایضاح معنی اللفظ و التأویل هو سوقه الی مایؤول الیه کتأویل قولک حین تبجس الغمام بحین تبجسه. ج، تفاسیر. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دانشمندان اصول و فقه درباره ٔ تفسیر و تأویل اختلاف نظر دارند ابوعبیده و گروهی برآنند که هر دو لفظ دارای یک معنی است، اما راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است و اکثر استعمال تفسیر در الفاظ و مفردات آن است اما استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب درباره ٔ کتب آسمانی تأویل بکار رود، در صورتی که تفسیر در همه موارد خواه کتب آسمانی و خواه جز آنها استعمال شود. ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع بر سبیل حقیقت یا بر طریق مجاز است مانندتفسیر کلمه «صراط» به راه و «صیب » به باران. و تأویل معنی باطن لفظ است مأخوذ از «اول » بمعنی رجوع به عاقبت امر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همان متن در معنی تفسیر و تأویل شود. در شرع عبارت است از: توضیح معنی آیه و شأن و قصه ٔ آن و سبب نزول آیه با لفظی که دلالت ظاهر و آشکار بر آن داشته باشد. (از تعریفات جرجانی).
- علم تفسیر، دانشی است که بدان نزول آیات (قرآن) و شؤن و قصه های آن و اسباب نازل شونده ٔ آیات در آنها شناخته شود و آنگاه دانستن ترتیب مکی بودن و مدنی بودن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص وعام و مطلق و مقید و مجمل و مفصل و حلال و حرام و وعد و وعید و امر و نهی و جز اینها. و ابوحیان گوید: تفسیر دانشی است که در آن از کیفیت تلفظ و نطق الفاظ قرآن و مدلولهای آنها و احکام افرادی و ترکیبی آن و معنی هایی که حالت ترکیب و تتمات آن بر آنها حمل میشود. عالمان درباره ٔ روا بودن تفسیر کردن قرآن اختلاف نظر دارند گروهی گویند روا نیست هیچکس به تفسیر هیچیک از مطالب قرآن دست یازد هرچند عالم و ادیب متبحر درمعرفت ادله و فقه و نحو اخبار و آثار باشد. و در این باره بجز آنچه به روایت از پیامبر (ص) منتهی شود او را راه دیگری نیست و برخی برآنند تفسیر کردن قرآن برای کسی که در دانشهای مورد نیاز مفسر جامع باشد رواست و علوم مزبور 15 دانش است: لغت. نحو. تصریف. اشتقاق. معانی. بیان. بدیع. علم قراآت (تجوید). اصول دین یا کلام. اصول فقه. اسباب نزول و قصص. ناسخ و منسوخ. فقه. احادیث مبین تفسیر. مبهم و مجمل. دانش موهبت. (از کشاف اصطلاحات الفنون به اختصار). و رجوع به همان متن شود. و صاحب کشف الظنون آرد: دانشی است که در آن از معنی نظم قرآن برحسب طاقت بشری و برحسب اقتضای قواعد و مبادی عربی و اصول کلام و اصول فقه و جدل و دیگر علوم بسیار گفتگو میشود. و غرض از آن معرفت معانی نظم است و فایده ٔ آن حصول قدرت بر استنباط احکام شرعی بر وجه صحت است و موضوع آن کلام خدای سبحانه و تعالی که منبع هر حکمت و معدن هر فضیلت است و غایت آن توسل به فهم معانی قرآن و استنباط حکمت های آن است برای فائز شدن به سعادت دنیوی و اخروی. (از کشف الظنون). و رجوع به همان متن شود. و ابن خلدون تفسیر را بدوگونه تقسیم کرده است: یکی تفسیر روایتی، مستند به آثار و روایات نقل شده از سلف که عبارت از شناختن ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آیه هاست و برای دانستن کلیه ٔ این مسائل هیچ راهی بجز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان در این باره مجموعه های کاملی فراهم آوردند. ولی با همه ٔ اینها کتب منقولات ایشان مشتمل بر غث و سمین و روایات پذیرفتنی و مردود است.گونه ٔ دوم تفسیر، مسائلی است که به زبان بازمیگردد مانند شناختن لغت و اعراب و بلاغت در ادای معنی برحسب مقاصد و اسلوبها، و اینگونه تفسیر کمتر ممکن است ازنوع نخست جدا شود و مستقلاً تألیف گردد. زیرا گونه ٔنخست مقصود بالذات بوده است و این نوع هنگامی متداول شده است که علوم مربوط به زبان جنبه ٔ تعلیمی بخود گرفته است و فقط گاهی در بعضی از تفاسیر گونه ٔ دوم بر گونه ٔ نخستین غلبه دارد و بهترین تفسیرهایی که مشتمل بر آن فن میباشد کتاب زمخشری است که مؤلف آن از مردم خوارزم عراق «ایران » است. ولی زمخشری پیرو عقاید معتزله است... و به همین سبب محققان مذهب سنت از آن دوری میجویند. (از مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ محمد پروین گنابادی ج 2 صص 898-900). || (اِ) کتاب هایی که محتوی کشف معانی و حقایق قرآن مجید باشد:
یکنزون الذهب نکردی درس
یوم یحمی نخواندی از تفسیر.
خاقانی.
نسخه ٔ این تفسیر درمدرسه ٔ صابونی به نیشابور مخزون بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). || (اصطلاح بدیع) در اصطلاح نام صفتی است و آن چنان است که شاعر اولاً چند صفت بر سبیل اجمال ذکر کند و ثانیاً تفصیل نمایدو آن دو قسم است جلی و خفی. جلی آن است که شاعر در مصرعی یا بیتی الفاظی آرد که مبهم باشد و در مصرع یابیت دیگر تفسیر کند و همان الفاظ را عندالتفسیر بیارد، مثال از نظیری نیشابوری:
بخت مادرکش، یتیمم در غریبی کرده است
کرده گردون را یکی آیین و دوران مادری
دایه ٔ گردون تنک شیر است، گوید خاک خور
مادر دوران گران خواب است گوید خون گری.
هر چند یتیم در لغت بمعنی طفلی است که پدر از سرش رفته باشد لیکن شعرا هر کودک که مادرش بمیرد نیز اطلاق کنند... (از آنندراج). رشیدالدین وطواط آرد: تفسیر جلی چنان باشد که شاعر لفظی مبهم بگوید چنانکه به تفسیر محتاج بود و به وقت تفسیر همان لفظ بازآرد و تفسیرکند، مثالش از تازی من گویم:
یحیی و یردی بجدواه و صارمه
یحیی العفاهو یردی کل من حسدا.
مثال دیگر فیاض راست:
یعطی و یمنع یعطی المال زائره ُ
و یمنع الجار من ذل و ارهاق.
در این هر دو بیت یحیی و یردی و یعطی و یمنع اعادت کرده آمد و تفسیر کرده شد. پارسی، عنصری گوید:
یا ببندد یا گشاید یا ستاند یا دهد
تا جهان برپای باشد شاه را این یادگار
آنچ بستاند ولایت آنچ بدهد خواسته
وآنچ بندد پای دشمن وآنچ بگشاید حصار.
بر حسب گفته ٔ صاحب مجمع الصنایع، تفسیر آن است که شاعر نخست چند صفت مجمل برشمارد و سپس تفسیر آنها را در ابیات بعد بیاورد و آن بر دوگونه است: تفسیر جلی و تفسیرخفی. تفسیر جلی آن است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده کند... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و خفی آن است که تفسیر مجمل بی اعاده ٔ الفاظ مذکور نماید. علی رضای تجلی:
خشک و تر، هریک برنگی در رهش جان میدهند
گشته صحرا از غمش مدهوش و دریا می طپد.
(از آنندراج).
و تفسیر خفی چنان باشد که لفظ مبهم را که به تفسیر محتاج بود بوقت تفسیر بازآورده نشود و پوشیده گذاشته آید، مثالش عنصری گوید:
همه فام کین و بپرخاش مرد
دل جنگجوی و بسیج نبرد
همی توختند و همی تاختند
همی سوختند و همی ساختند.
و مثال دیگر محمدبن عبده راست:
چنانکه نیست نگاری چو تو دگر نبود
چو من صبور و چو من زاروار برنایی
ترا و من رهی و خواجه را کسی بجهان
بحسن و صبر و سخاوت ندید همتایی.
(حدایق السحر فی دقایق الشعر چ اقبال ص 78). تفسیر خفی چنان است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده نکند، بدینسان:
همی آرند پیوسته ز بهر جشن تو پیدا
همی زایند همواره ز بهر بزم تو آسان.
رطب نخل و عسل نحل و بریشم کرم ومشک آهو
دُر دریا، و زر خارا و شکرنای و گوهر کان.
؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| در نزد علمای بیان نوعی از اطناب زیاده است. چنانکه در سخن نوعی پوشیدگی باشد و برای روشن گردانیدن آن، سخنی دیگر ایراد کنند تا سخن پوشیده ماقبل را روشن سازند مانند این آیات: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخیر منوعاً. که «هلوع » در آیه ٔ نخست چون نیاز به تفسیر دارد در دو آیه بعد آنچنان تفسیر شده است که در واقع پوشیدگی مرتفع شده و معنی آن روشن گشته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ج 2 ص 1116 همان متن و کتاب الاتقان در ذیل کلمه ٔ اطناب شود.

فارسی به عربی

تفسیر

تعلیق، تفسیر، شرح، لمعان، نسخه

عربی به فارسی

تفسیر

توضیح , تعریف , بیان , شرح , تعبیر , تفسیر , ترجمه , مفاد

گویش مازندرانی

اوست

آبستن

فرهنگ معین

تفسیر

(مص م.) شرح کردن، بیان کردن، (اِمص.) گزارش، بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن، به رأی الف - تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن. ب - تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود. [خوانش: (تَ) [ع.]]

معادل ابجد

تفسیر مجمع البیان از آثار اوست

2174

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری