معنی تقارن

لغت نامه دهخدا

تقارن

تقارن. [ت َ رُ] (ع مص) تصاحب. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

تقارن

(تَ رُ) [ع.] (مص ل.) قرین شدن با یکدیگر.

فرهنگ عمید

تقارن

(ریاضی) قرینه بودن، تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه،
هم‌زمانی بین دوچیز،

حل جدول

تقارن

به هم نزدیک شدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تقارن

قرین، مقارن، هم‌زمانی، نزدیکی، هم‌گرایی،
(متضاد) تباعد، باهم‌قرین شدن، قرینه شدن

فارسی به انگلیسی

تقارن‌

Coincidence, Conjunction, Symmetry

فرهنگ فارسی هوشیار

تقارن

قرعه زدن تصاحب

فرهنگ فارسی آزاد

تقارن

تَقارُن، قرین شدن، دوست گردیدن، با هم و لازمه یکدیگر شدن،

معادل ابجد

تقارن

751

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری