معنی تقاعس

لغت نامه دهخدا

تقاعس

تقاعس. [ت َ ع ُ] (ع مص) باز پس شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز پس شدن از کاری و اقدام نکردن به آن. (از اقرب الموارد). || دیری کردن. || سپس ماندن.خویشتن را کشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سر باز زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برطرف نشدن شب از درازی. (از اقرب الموارد):تقاعس حتی قلت لیس بمنقض. (نابغه از اقرب الموارد). || خود را همانند اقعس نمودن. || پایداری و امتناع و سرفرود نیاوردن. || بیرون دادن مرد سینه ٔ خود را. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

تقاعس

از کاری سر باز زدن، عقب ماندن، به تأخیر افتادن، طفره رفتن. [خوانش: (تَ عُ) [ع.] (مص ل.)]

حل جدول

تقاعس

از کاری سرباز زدن

فرهنگ فارسی هوشیار

تقاعس

‎ سر باز زدن، کوژ نمایی

معادل ابجد

تقاعس

631

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری