معنی تقی

لغت نامه دهخدا

تقی

تقی. [ت َ] (اِخ) لقب امام ثانی حسن بن علی المرتضی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.

تقی. [ت َ ی ی] (ع ص) پرهیزکار. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اتقیاء و تُقواء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی ترسنده از خدا و مجازاً بمعنی پرهیزکار. (غیاث اللغات) (آنندراج):
از تقی دین طلب ز رعنا لاف
از صدف دُر طلب ز آهو ناف.
سنایی.
قصدآن کرده بود که ذیل عفاف و جیب صلاح و نفس تقی و عرض نقی این بنده را... به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77).

تقی. [ت ُ قا] (ع مص) پرهیز کردن. (منتهی الارب). پرهیزکاری. (دهار) (مهذب الاسماء). تقاء. (ناظم الاطباء). || (اِ) پرهیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء):
به سخا و به هدی و به بها و به تقی، خوش
از خداوند سوی خلق جهانند و مشارند.
ناصرخسرو.
چون خرد افسر و تقی شد گاه
خواندت جبرئیل شاهنشاه.
سنائی.
نهی بر اهل تقی تبغیض شد
لیک بر اهل هوا تحریض شد.
مولوی.

تقی. [ت َ] (اِخ) نام حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و اله و سلم. (آنندراج). رجوع به محمد شود.

تقی. [ت َ] (اِخ) (میرزا...) علی آبادی. صاحب دیوان انشاء فتحعلی شاه قاجار است. وی متخلص به «صاحب » بود. رجوع به مجمح الفصحاء در ذکر شعرای معاصر مؤلف و سبک شناسی بهار ج 3 ص 334 شود.

تقی. [ت َ] (اِخ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که 398 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

تقی. [ت َ] (اِخ) میرزا... از شعرای دوره ٔصفویه و معاصر شاه سلیمان است و این بیت از اوست:
در فضای تنگ دل راحت نمیگیرد قرار
گویی آبادانئی نزدیک این ویرانه نیست.
(از قاموس الاعلام ترکی).

تقی. [ت َ] (اِخ) میرزا تقی خان امیرکبیر. رجوع به امیرکبیر شود.

تقی. [ت َ] (اِخ) لقب امام محمدبن علی بن موسی الرضا، امام نهم شیعه ٔ اثناعشریه است. رجوع به جواد شود.

فرهنگ معین

تقی

(تَ یّ) [ع.] (ص.) پرهیزگار. ج. اتقیاء.

فرهنگ عمید

تقی

پرهیزکار، خداترس، باتقوا،

حل جدول

تقی

خدا ترس

خداترس

مترادف و متضاد زبان فارسی

تقی

پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس،
(متضاد) بی‌تقوا

نام های ایرانی

تقی

پسرانه، پرهیزکار، لقب امام نهم شیعیان، نام صدر اعظم ناصرالدین شاه مشهور به امیرکبیر

عربی به فارسی

تقی

خدایی , خدا شناس , با خدا , دیندار , پرهیزگار , زاهد , متقی , پارسا , وارسته

فرهنگ فارسی هوشیار

تقی

پرهیزگار، ترسنده از خدای

فرهنگ فارسی آزاد

تقی

تُقی، (ثلاثی: وَقی) پرهیزکاری، تقوی داشتن، تقوی و ترس از خدا،

تَقی، پرهیزکار، باتقوی، خداپرست (جمع: اَتْقِیاء، تُقَواء)،

معادل ابجد

تقی

510

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری