معنی تمدن
لغت نامه دهخدا
تمدن. [ت َ م َدْ دُ] (ع مص) تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و همجیه و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت. و گویند مولده است. (از اقرب الموارد). در شهر بود باش کردن و انتظام شهر نمودن و اجتماع اهل حرفه. (غیاث اللغات) (آنندراج). اقامت کردن در شهر. (از ناظم الاطباء). شهرنشینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مجازاً تربیت. ادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تربیت. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مص ل.) شهرنشین شدن، (اِ.) همکاری مردم یک جامعه برای ترقی و پیشرفت. [خوانش: (تَ مَ دُّ) [ع.]]
فرهنگ عمید
شهرنشین شدن،
خوی شهری گزیدن و به اخلاق مردم شهر آشنا شدن،
زندگانی اجتماعی، همکاری مردم با یکدیگر در امور زندگانی و فراهم ساختن اسباب ترقی و آسایش خود،
حل جدول
شهرنشینی، مدنیت
فرهنگ واژههای فارسی سره
شهرآیین، شهریگری، شهرآیینی، پیشینه، فرهنگ، شهرگانی
کلمات بیگانه به فارسی
شهریگری
مترادف و متضاد زبان فارسی
شهرنشینی، مدنیت، ثقافت، فرهنگ، فرهیختگی، شهرنشینشدن
فارسی به انگلیسی
Civilization
فارسی به ترکی
uygarlık, medeniyet
فارسی به عربی
ثقافه، حضاره
فرهنگ فارسی هوشیار
شهر نشین شدن، خوی شهری گزیدن و با اخلاق مردم شهر آشنا شدن
فارسی به ایتالیایی
civiltà
معادل ابجد
494