معنی عمده
لغت نامه دهخدا
عمده. [ع ُ دَ / دِ] (از ع، ص، اِ) بزرگ و کلان. (ناظم الاطباء). مقدار کلی و بسیار از هر چیز. کلی.
- عمده خر، آنکه کالا یکجا و بصورت کلی خرد.
- عمده خری، خریدن کالا بصورت کلی و بسیار.
- عمده فروش، آنکه کالا بمقدار کلی فروشد. مقابل خرده فروش.
- عمده فروشی، فروختن کالا بصورت کلی. در مقابل خرده فروشی.
فارسی به انگلیسی
Arch, Arterial, Block, Bulk, Capital, Cardinal, Central, Chief, Considerable, First, Grand, Pet, Head, Large, Large-Scale, Staple, Leading, Main, Major, Master, Predominant, Premier, Preponderant, Principal, Quantity, Volume, Whole
فرهنگ معین
تکیه گاه، مهم، برجسته، در فارسی به معنی کلی و بسیار. [خوانش: (عُ مْ دِ) [ع. عمده] (اِ.)]
عمده فروشی
(~. فُ) [ع - فا.] (حامص.) فروش کالا به صورت کلی. مق خرده فروشی.
حل جدول
کلی
فرهنگ واژههای فارسی سره
بیشتر، بزرگ
فارسی به ایتالیایی
principale
فرهنگ عمید
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیشتر،
اصلی، مهم: قسمت عمدۀ بحث،
(اسم) [قدیمی] آنچه به آن تکیه میکنند، تکیهگاه،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اصلی، برجسته، بسزا، مهم، کلی،
(متضاد) جزیی
کلمات بیگانه به فارسی
بزرگ
فارسی به عربی
انتخابات، رییس، رییسی، سائد، فقط، قیاده، ماده، مجموع اجمالی
فرهنگ فارسی هوشیار
بزرگ و کلان، مقدار کلی و بسیار از هر چیز
عمده فروشی
وسپور فروشی عمل عمده فروش، (اسم) مغازه عمده فروشی مقابل خرده فروش.
عمده مالک
(صفت) مالکی که دارای املاک بزرگ است مقابل خرده مالک جمع: عمده مالکان عمده مالکین.
عمده الملک
همه کاره دیواندار عنوان بعضی رجال عمده دولت صفوی که در رتق وفتق امور دخالت تام داشتند جمله الملک: سلطان ابراهیم میرزا ولد بهرام میرزا که داماد شاه جنت مکان و عمده الملک دولت ابد قرین بود بنابر صلاح حال خود با شاهزاده مذکور اظهار موافقت مینمود.
فارسی به آلمانی
Beherrschend, Chef (m), Dominantly, Haupt (m), Kopf (m), Lediglich, Leiter (m), Major [noun], Nur bloss erst, Nur, Haupt, Hauptsächlich
معادل ابجد
119