معنی تناوب

لغت نامه دهخدا

تناوب

تناوب. [ت َ وُ] (ع مص) بنوبت کردن. (زوزنی). بنوبت کار کردن. (آنندراج): تناوبوا علی الامر؛ تداولوه بینهم یفعله ُ هذا مره و هذا مره. (المصباح از اقرب الموارد). || قسمت نمودن آب را به سنگ ریزه ٔ قسمت: تناوبوا علی الماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بنوبت گرفتن: و هم یتناوبون النوبه فیما بینهم فی الماء و غیره، یعنی ایشان به نوبت می گیرند آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) آیش بنوبت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تناوب

(تَ وُ) [ع.] (مص ل.) به نوبت کاری را انجام دادن.

فرهنگ عمید

تناوب

به‌ نوبت و با فاصلۀ معین کاری انجام دادن،

حل جدول

تناوب

به نوبت آمدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تناوب

بسامد، توالی، نوبت، نوبت گذاشتن، نوبتی کار انجام دادن، متناوب بودن

فارسی به انگلیسی

تناوب‌

Alternation, Interchange, Rotation

فارسی به عربی

تناوب

تناوب

عربی به فارسی

تناوب

تناوب , یک درمیانی

فرهنگ فارسی هوشیار

تناوب

با هم نوبت گذاشتن

فرهنگ فارسی آزاد

تناوب

تَناوُب، پشت سر هم و یکی بعد از دیگری انجام دادن، کاری را مثل نگهبانی و کشیک بین خود تقسیم کردن تا به تناوب یعنی یکی بعد از دیگری و بدون فاصله انجام دهند، پی در پی، پیوسته، متتابع رسیدن، به نوبت انجام دادن،

معادل ابجد

تناوب

459

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری