معنی تند
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
تیز، برنده، جلد، چالاک، طعمی که دهان رابسوزاند، مانند: طعم فلفل، بلندی، تپه، بدخو، خشمگین. [خوانش: (تُ) (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ کُند] توٲم با شتاب، سریع،
شدید، قوی: آفتاب تند،
دارای سرازیری بسیار،
[مجاز] دارای رنگ چشمگیر: قرمز تند،
[مجاز] زشت، ناخوشایند: فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخِرد کرد کند (فردوسی: ۸/۶۴)،
[مجاز] خشمگین،
دارای طعم سوزنده، مانند فلفل و خردل،
(قید) باشتاب،
[مجاز] توٲم با خشم،
[قدیمی، مجاز] چست، چالاک،
۱۱. [قدیمی] سریعالسیر،
۱۲. [قدیمی] تیز، بُرنده،
۱۳. [مجاز] بدخو،
۱۴. [قدیمی، مجاز] بیباک،
۱۵. [قدیمی، مجاز] ستیزهجو: چو گشتند هر دو بر آن رای کند / سپهبد برآمد به بالای تند (فردوسی: ۵/۳۹۷)،
* تند رفتن: (مصدر لازم) با سرعت و شتاب راه رفتن،
* تندوتیز: [عامیانه]
چست، چالاک، چابک،
هرچه که طعمش تند و سوزنده باشد، تندمزه،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برقآسا، سریع، شتابان،
(متضاد) کند، بطیء، آهسته، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتشمزاج، آتشینمزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی،
(متضاد) آرام، تندخو، خوشخلق، سلیم، پررنگ، سیر،
(متضاد) ک
فارسی به انگلیسی
Acrimonious, Acute, Abrupt, Agilely, Apace, Brisk, Express, Fast, Fleet, Gingery, Gusty, Presto, Quick, Rough, Round, Sharp, Spanking, Loud, Penetrating, Peppery, Posthaste, Presently, Prompt, Quickly, Racy, Rapid, Rapid-Fire, Severe, Shortly, Smart, Speed, Speedy, Spicy, Stepped-Up, Swif
فارسی به ترکی
hızlı
فارسی به عربی
بسرعه، بیره مره، حاد، حار، حارق، حامض، زیبقی، سریع، صوم، طفح، عاصف، عنیف، فتاک، فطیره، فظ، قابل للاشتعال، قاسی، کبح، کثیر التوابل، متحمس، متهور، مرکز، مستعجل، مطلق، مفاجی، مفتاح
گویش مازندرانی
تند باشتاب، غلیظ
فرهنگ فارسی هوشیار
تیز، برنده، بران
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
454