معنی توحش

لغت نامه دهخدا

توحش

توحش. [ت َ وَح ْ ح ُ] (ع مص) بربریت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وحشی شدن. (از اقرب الموارد). || ویران و بی اهل و خشک شدن خانه و جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشک شدن زمین. (آنندراج). ویران شدن منزل و دور شدن مردم از آنجا، یقال: مکان متوحش. (از اقرب الموارد). خالی شدن جا و ویران و بی اهل شدن. (آنندراج). || دژم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پژمان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).رمیده شدن. (آنندراج). || تهی شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). تهی شکم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکم تهی کردن، یقال: توحش یا فلان، ای اخل معدتک من الطعام و الشراب لشرب الدواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). || (اِمص) وحشت و ترس و عدم انس. (ناظم الاطباء). و با کردن و داشتن صرف شود. رجوع به همین کلمات شود.

فرهنگ معین

توحش

وحشی گردیدن، ترسیدن، رمیدن. [خوانش: (تَ وَ حُّ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

توحش

وحشیگری،
[قدیمی] وحشت داشتن،

حل جدول

توحش

بربریسم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توحش

جانورخویی، ددمنشی

مترادف و متضاد زبان فارسی

توحش

بربریت، سبعیت، وحشیگری، نافرهیختگی، وحشی شدن،
(متضاد) تمدن

فارسی به انگلیسی

توحش‌

Barbarization

فرهنگ فارسی هوشیار

توحش

وحشی شدن، بربریت، رمیده شدن، وحشت

معادل ابجد

توحش

714

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری