معنی تکو

لغت نامه دهخدا

تکو

تکو. [ت َ] (اِ) نان تنک روغنی. (برهان) (انجمن آراء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نان تنکی را گویند که روغن در خمیر آن کرده بپزند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تکوی. (انجمن آرا) (آنندراج). || موی درهم پیچیده و مجعد را نیزگفته اند. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). موی مجعد باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). موی زنگیانه. (شرفنامه ٔ منیری):
در تکوی تست جان من اسیر
چون غریبی کو به ظلمت خو گرفت.
اثیر اخسیکتی (از فرهنگ رشیدی).

فرهنگ معین

تکو

موی در هم پیچیده، نان روغنی. [خوانش: (تَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

تکو

موی درهم‌پیچیده و مجعد: در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین‌ اخسیکتی: مجمع‌الفرس: تکو)،
نان‌روغنی،

حل جدول

تکو

نان روغنی

نان روغنی، موی مجعد

گویش مازندرانی

تکو

فرزندی که همیشه همراه پدر یا مادر یا یکی از خویشان باشد

گاوبان خردسال، پایین ترین رده های گاوبانی، نوجوان

بیافت، تکان

فرهنگ فارسی هوشیار

تکو

(اسم) موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی.

معادل ابجد

تکو

426

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری