معنی تیامن
لغت نامه دهخدا
تیامن. [ت َ م ُ] (ع مص) به یمن آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر دست راست بردن کسی: تیامن به، بر دست راست برد آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطرف راست میل کردن. (آنندراج). براست شدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: فامرهم ان یتیامنوا عن الغمیم، ای تأخذوا عنه یمیناً... (اقرب الموارد). رجوع به ذوالیمینین شود. || (اصطلاح نجوم) نزد منجمان آن است که چون کوکبی در وند عاشر باشد مطرح شعاع هر دو تسدیس وهر دو تربیع وی زیرزمین بود؛ ای بالای زمین و آن دلیل قوت سعادت و بزرگی است و آن کوکب را ذوالیمینین گویند. (از کفایهالتعلیم) (از کشاف اصطلاحات الفنون).
فرهنگ معین
(مص ل.) به طرف راست مایل شدن، (اِ.) سمت راست. [خوانش: (تَ مُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
بهسمت راست گردیدن، بهطرف راست مایل شدن،
انحراف به راست،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
بطرف راست رفتن
معادل ابجد
501