معنی تیزهوش
لغت نامه دهخدا
تیزهوش. (ص مرکب) تیزهش. هوشیار. هوشمند. تیزویر. باهوش. (فرهنگ فارسی معین):
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش.
فردوسی.
نکوروی آزاده ٔ تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش.
فردوسی.
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش.
فردوسی.
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش.
اسدی.
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر.
ناصرخسرو.
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم.
مسعودسعد.
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم.
نظامی.
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش.
نظامی.
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش.
نظامی.
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
چنین گفت بیننده ٔتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش.
سعدی (بوستان).
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش.
سعدی (بوستان).
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
فرهنگ معین
(ص مر.) هوشیار، هوشمند.
فرهنگ عمید
باهوش، زرنگ، زیرک، هوشیار: تبسمکنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطلنیوش (سعدی۱: ۱۳۰)،
حل جدول
زیرک، هوشیار، هوشمند، دها
مترادف و متضاد زبان فارسی
تندهوش، تیزرای، زیرک، سریعالانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار،
(متضاد) کندهوش
فارسی به انگلیسی
Acute, Apt, Bright, Brilliant, Intelligent, Keen, Nimble, Perceptive, Percipient, Quick, Quick-Witted, Sharp, Sharp-Witted
فرهنگ فارسی هوشیار
باهوش، هوشمند
معادل ابجد
728