معنی تیزهشی

فرهنگ فارسی هوشیار

تیزهشی

هوشیاری هوشمندی باهوشی تیروپری.

حل جدول

تیزهشی

ذکاوت، زیرکی، کیاست

لغت نامه دهخدا

تیزهوشی

تیزهوشی. (حامص مرکب) هوشیاری. هوشمندی. باهوشی. تیزویری. تیزهشی. (فرهنگ فارسی معین):
تا جهان داشت تیزهوشی کرد
بی مصیبت سیاه پوشی کرد.
نظامی.
برگفت ز راه تیزهوشی
افسانه ٔ آن زبان فروشی.
نظامی.
رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


سرخجه

سرخجه. [س ُ خ ِ ج َ / ج ِ] (اِ مرکب) سرخزه.سرخژه. سرخچه. رجوع کنید به سرخژه و سرخو. دزفولی «سریزه »، گیلکی «سورخجه ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نوعی از دمیدگی و حصبه باشد که بیشتر کودکان را بهم میرسد و آن جوششی بود سرخ رنگ و علامت آن تب دایمی و بدبویی نفس و اضطراب و بی خوابگی و تشنگی باشد. (برهان) (جهانگیری). حصبه. (محمودبن عمر):
در سرخجه بعد روز ثالث ترشی
زنهار مده وگرنه بیمارکشی
در تنقیه سعی کن بروز اول
رگ زن چه دویم بود اگر تیزهشی.
یوسفی طبیب (از جهانگیری).

معادل ابجد

تیزهشی

732

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری