معنی تیه
لغت نامه دهخدا
تیه. (ع مص) تاه َ تیهاً؛ لاف زدن و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از ناظم الاطباء). تکبر کردن. (آنندراج).
تیه. [ت َی ْه ْ / تیه ْ] (ع مص) گمراه گردیدن ورفتن به هر جای سرگردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حیران شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی).
تیه. [ت َی ْه ْ] (ع مص) گم کردن انسان راه را در بیابان. (ناظم الاطباء). || بلند و مرتفع گردیدن قصر. || لاف زدن و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || قصدکردن کاری که مصاف با صواب نگردد. (ناظم الاطباء).
تیه. [ت َی ْه ْ / تیه ْ] (ع ص، اِ) زمینی که در آن مردم گم شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیابانی که رونده در آن هلاک شود. (آنندراج). بیابان. ج، اتیاه. (ناظم الاطباء):
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
از تیه لا به منزل الااﷲ اندرآ.
خاقانی.
بر قصر عقل نام تو خیرالطیور گشت
درتیه جهل خصم تو شرالدواب شد.
خاقانی.
خالق دریا و کوه و دشت و تیه
ملکت او بی حد و او بی شبیه.
مولوی.
عکس می گوئی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه.
مولوی.
... و در تیه حسرت می ماند. (مجالس سعدی).
چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدره جبریل از او بازماند.
سعدی.
|| (اِمص) لاف و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاف و بزرگ منشی و تکبر. (ناظم الاطباء). || گمراهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیه. [ت َی ْه ْ / تیه ْ] (اِخ) بیابانی که موسی (ع) با دوازده سبط بنی اسرائیل که هر سبط پنجاه هزار نفر بودند، در آن بیابان مدت چهل سال سرگردان بود. (غیاث اللغات) (آنندراج). بادیهالتیه. در شبه جزیره ٔ سینا. یا جبل التیه. بیابانی که قوم موسی در آن گم و هلاک شدند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). بلاد تیه، مابین بیت المقدس و قنسرین است بطول دوازده فرسنگ. (زمخشری از یادداشت ایضاً). موضعی است که در آن موسی بن عمران (ع) و قوم او گم شدند و آن زمینی است میان ایله و مصر و دریای قلزم و کوههای سراه از سرزمین شام و گفته اند که آن چهل فرسخ در چهل فرسخ است و گویند دوازده فرسخ در هشتاد فرسخ بود... (از معجم البلدان): از مصر بیرون آمدند و روی به شام نهادند به لب دریا رسیدند. از آنجا به تیه آمدند و آن زمین شش فرسنگ در شش فرسنگ بود. در میان آن تیه چاهی بود. (قصص الانبیاء ص 119). و در ساعت دعای وی اجابت شد و آن تیه موسی و قوم او را زندان شد. (قصص 121).
سه ماهه سفر هست چهل ساله رنج
که از تیه موسی برون آمدیم.
خاقانی.
ببین که کوکبه ٔ عمر، خضروار گذشت
تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
کآتش ز تیه وادی ایمن درآورم.
خاقانی.
همچو قوم موسی اندر حر تیه
مانده ای چل سال برجا ای سفیه.
مولوی.
این جهان تیه است و تو موسی و ما
از گنه در تیه مانده مبتلا.
مولوی.
روزگارم رفت ز این گون حالها
همچو تیه و قوم موسی سالها.
مولوی.
تیه. [ی ِ] (اِخ) شهری به سنگال افریقا و در حوالی سن لوئی است که 42500 تن سکنه و معادن فسفات دارد. (از لاروس).
فرهنگ معین
(اِمص.) گمراهی، سرگردانی، خودپسندی، (اِ.) بیابان بی آب و علف که در آن سرگردان شوند. [خوانش: [ع.]]
فرهنگ عمید
بیابان شنزار و بیآبوعلف،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بادیه، بر، بیابان، صحرا،
(متضاد) آبادی، سرگردانی، ضلالت، گمراهی، تکبر، خودبینی، خودپسندی،
(متضاد) تواضع، افتادگی
فرهنگ فارسی هوشیار
سرگردانی و خود پسندی
فرهنگ فارسی آزاد
تِیْه، ضلالت، گمراهی، سرگردانی، تَکَبُّر، بیابانی که در آن سرگردان و گم شوند، (جمع: اَتْیاه، اَتاوِیَه، اَتاوِهَه)،
تَیْه، (تاهَ، یَتِیهُ) گمراه شدن، گُم و سرگردان شدن، خیره نگریستن (خیره شدن)،
معادل ابجد
415