معنی تیک
لغت نامه دهخدا
تیک. [ت َ] (ع مص) احمق شدن. (منتهی الارب). گول و احمق گردیدن. (ناظم الاطباء).
تیک. [ک َ] (ع اِ) اسم اشاره، مانند: تلک مؤنث ذلک، یعنی این زن. (ناظم الاطباء).
تیک. (اِخ) داستان نویس و هنرشناس آلمانی که در برلن متولد شد. وی رمانتیزم آلمان را تا سرحد خیال پردازی و فانتزی رهبری کرد (1773-1853 م.). (از لاروس). رجوع به دایره المعارف فارسی و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تیق شود.
حل جدول
حرکت غیرارادی عصبی
مترادف و متضاد زبان فارسی
حرکت عصبی و غیرارادیعضله صورت، انقباض ناگهانی و غیرارادیعضله، نشانه (خ)
فارسی به انگلیسی
Tick, Trick, Twitch
فارسی به عربی
انقر
معادل ابجد
430