معنی جابلسا
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب.
حل جدول
شهر خیالی مغرب
شهر خیالی مغرب زمین
جابلسا
شهر خیالی مشرق
جابلسا
شهر خیالی مغرب
جابلسا
شهرخیالی مغرب
جابلسا
شهرخیالی مشرق
جابلسا. جابلقا
واژه پیشنهادی
جابلسا
لغت نامه دهخدا
ابحل. [] (اِخ) نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی.
زاغ شب
زاغ شب. [غ ِ ش َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از شب تیره:
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمدصبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی.
ناصرخسرو.
و رجوع به زاغ، پر زاغ و زاغ رنگ شود.
عبرانی
عبرانی. [ع ِ] (ص نسبی، اِ) لغت جهودان. زبان یهود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج):
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.
سنائی.
و رجوع به عبرانیان شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
جابلسا شهری است پنداری در خور بران که گویند فرای آن شهری نیست
معادل ابجد
97