معنی جانشین

فرهنگ معین

جانشین

قائم مقام، ولیعهد. [خوانش: (نِ) (ص فا.)]

فرهنگ عمید

جانشین

کسی که به‌جای دیگری بنشیند و کارهای او را انجام بدهد،
[قدیمی] خلیفه، قائم‌مقام، ولیعهد،
عوض،

حل جدول

جانشین

آلترناتیو

اخلاف، نایب مناب

نایب مناب

نائب، بدل، جایگزین، خلیفه، قائم مقام، وارث، ولیعهد

عوض

قائم مقام

وصی

نایب‌مناب

بدیل

نایب، وصی

مترادف و متضاد زبان فارسی

جانشین

بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم‌مقام، نایب، وارث، ولیعهد

فارسی به انگلیسی

جانشین‌

Acting, Alternate, Deputy, Double, Fill-In, Quid Pro Quo, Relief, Replacement, Stand-In, Substitute, Successor, Surrogate

فارسی به ترکی

جانشین‬

1) halef 2) vekil

فارسی به عربی

جانشین

اغاثه، بدیل، قرصه، کاهن، نائب، وریث

فرهنگ فارسی هوشیار

جانشین

ولی، نایب، خلیفه

فارسی به ایتالیایی

جانشین

sostituto

successore

فارسی به آلمانی

جانشین

Reserve (f), Vikar [noun]

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

جانشین

414

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری