معنی جانی
فارسی به انگلیسی
Malefactor, Murderer, Thug, Vital
فارسی به ترکی
cani
ترکی به فارسی
جانی
فرهنگ فارسی هوشیار
عزیز، محبوب، دوست جانی و بمعنی جنایتکار
لغت نامه دهخدا
سنگ جانی. [س َ] (حامص مرکب) بیرحمی. سخت جانی. (غیاث اللغات).
سخت جانی
سخت جانی. [س َ] (حامص مرکب) گران جانی:
آزاد کنم ز سخت جانی
وآباد کنم به سخت رانی.
نظامی.
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
شکیبی (از آنندراج).
سگ جانی
سگ جانی. [س َ] (حامص مرکب) سخت جانی و حریص بودن. (غیاث):
کسی کز روی سگ جانی نشیند در پس زانو
بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش.
خاقانی.
یک جانی
یک جانی. [ی َ /ی ِ] (حامص مرکب) اتحاد. اتفاق. همدلی:
یک دو جام از روی مخموری بخور
یک دو جنس از روی یک جانی بخواه.
خاقانی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل،
(متضاد) دورنگ، دورو، سلیم، بیآزار
فارسی به ایتالیایی
criminale
فرهنگ معین
حل جدول
گرامی، عزیز، آدمکش
فرهنگ واژههای فارسی سره
تبهکار
فارسی به عربی
سریر، مجرم، مدان، هلاک
نام های ایرانی
پسرانه، جاندار
فارسی به آلمانی
Kriminal, Verbrecher (m), Verbrecher [noun], Verbrecherisch
معادل ابجد
64