معنی جدایی نادر از سیمین ، مقلد شیطان
حل جدول
فیلمی با بازی ساره بیات
جدایی نادر از سیمین ، مقلد شیطان
فیلمی با بازی ساره بیات
جدایی نادر از سیمین
فیلمی با بازی ساره بیات
اولین فیلم ایرانی که توانست جایزه اسکار را در سال 2012 به دست آورد
فیلمی با بازی پیمان معادی
مقلد شیطان
فیلمی از افشین صادقی
بازیگر فیلم جدایی نادر از سیمین
ساره بیات
کارگردان فیلم جدایی نادر از سیمین
اصغر فرهادی
عربی به فارسی
مقلد
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
احمق، مقلد، مهرج
مترادف و متضاد زبان فارسی
بذلهگو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده،
(متضاد) مقلد
فرهنگ عمید
قطع رابطۀ زناشویی، طلاق،
دوری، فراق،
تفکیک: جدایی دین از سیاست،
لغت نامه دهخدا
مقلد. [م ُ ق َل ْ ل ِ](ع ص) آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد.(ناظم الاطباء). || عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل.(غیاث). تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند. پس ایست.(ناظم الاطباء). آن که از خود تصرفی ندارد. آن که قول و فعل دیگر را بی تصرف و تعمقی پیروی کند.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از مقلد مجوی راه صواب
نردبان پایه کی بود مهتاب.
سنائی.
پیران سلف را مقلد باش و بر طریقت ایشان می رو.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 727).
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل.
مولوی(مثنوی چ رمضانی ص 301).
آن مقلد سخره ٔ خرگوش شد
وز خیال خویشتن پرجوش شد.
مولوی(ایضاً، ص 398).
آن مقلد شد محقق چون بدید
اشتر خود را که آنجا می چرید.
مولوی(ایضاً ص 125).
از مقلد تا محقق فرقهاست
کاین چو داود است و آن دیگر صداست.
مولوی.
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن.
حافظ.
|| آن که در احکام فقهی تقلید مفتی و مجتهدی کند. آن که در احکام فروع دین از مجتهدی تقلید کند. مقابل مقَلَّد و مجتهد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اطاعت کننده. پیروی کننده:
ای دل برو مقلد احکام شرع باش
کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی.
ابن یمین.
|| آن که کاری را به عهده می گیرد.(ناظم الاطباء): هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم.(کلیله و دمنه). || مجازاً به معنی نقال آید.(غیاث).نقال.(ناظم الاطباء). || آن که به طور مضحکه و مسخره مانند گفتار و کردار کسی عمل می کند و ادا و نوای او را درمی آورد و مسخره و بذله گو و چنگی.(ناظم الاطباء). بازیگری که کار یا گفتار یا شکل کسان را چنانکه هست از خود بنماید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقلد. [م ِ ل َ](ع اِ) کلید.ج، مقالد.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). معرب از کلید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلید شود. || کوژکلید.(مهذب الاسماء). کلید بر شکل داس.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || خنور.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء).ظرف.(از اقرب الموارد). || توبره. || پیمانه. || چوبدستی سرکج.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(آنندراج).
معادل ابجد
1005