معنی جدید

فرهنگ معین

جدید

(جَ) [ع.] (ص.) تازه، نو.

فرهنگ عمید

جدید

[مقابلِ قدیم] تازه، نو،
هرچیز تازه،
(اسم) (ادبی) در عروض، یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن، غریب،

حل جدول

جدید

نو، تازه، بدیع

مدرن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جدید

تازه، نو، نوین، نوباوه

مترادف و متضاد زبان فارسی

جدید

اخیر، تازه، تازه، طری، موخر، نو، نوین،
(متضاد) قدیم

فارسی به انگلیسی

جدید

Contemporary, Fresh, Modern, New, Novel, Recent

فارسی به عربی

جدید

اخیر، جدید، حدیث، روایه، عذراء

عربی به فارسی

جدید

تر وتازه , تازه , خرم , زنده , با نشاط , باروح , خنک , سرد , تازه نفس , تازه کار ناازموده , پر رو , جسور , بتارزگی , خنک ساختن , تازه کردن , خنک شدن , اماده , سرخوش , شیرین , جدید , نو , اخیرا , نوین , جدیدا

فرهنگ فارسی هوشیار

جدید

نو و تازه هر چیز

فرهنگ فارسی آزاد

جدید

جَدِید، تازه، نو، بدون سابقه، شخص بزرگ، روی زمین، موت و مرگ،

فارسی به ایتالیایی

جدید

recente

nuovo

فارسی به آلمانی

جدید

Modern, Neu, Neu, Neuartig, Neue, Neuen, Neuer, Neues, Neuzeitlich, Roman (m), Jungfa.ulich [adjective]

معادل ابجد

جدید

21

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری