معنی جلی
فرهنگ معین
آشکار، روشن، صیقل داده شده. [خوانش: (جَ لّ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ خفی] واضح، روشن، آشکار،
صیقلداده شده، پرداختشده: خط جلی،
رسا، شیوا، بلند: صلوات جلی،
حل جدول
آشکار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا،
(متضاد) خفی
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
واضح، روشن
فرهنگ فارسی آزاد
جَلَیّ، واضح، آشکار، روشن، صیقل داده شده،
معادل ابجد
43