معنی جمع کردن
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فارسی به انگلیسی
Accumulate, Add, Amass, Collect, Collection, Draw, Furl, Gather, Muster, Purse, Raise, Retract, Scrape, Strike, Summon
فارسی به ترکی
toplamak
فارسی به عربی
تجمع، حاسبه المراهنات، دبر، سل، شعبه مرجانیه، فی، کتله، مبلغ، مجموع، مجموع اجمالی، محفظه
استقطاب
فرهنگ فارسی هوشیار
فلنجیدن گرد آوردن افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد. )، فراهم کردن غند کردن: ((لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند. ))
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Beutel (m), Geldbeutel (m), Kassieren, Kollekte (f), Portemonnaie (f), Sammeln, Zusammenfassen, In
معادل ابجد
387