معنی جنب
فرهنگ معین
پهلو، کنار، سمت. [خوانش: (جَ) [ع.] (اِ.)]
کسی که به علت خروج منی، غُسل بر او واجب است، بیگانه، بعید، دور. [خوانش: (جُ نُ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
پهلو، کنار،
(زیستشناسی) غشایی که روی ریهها را میپوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه میچسبد،
۱.=جنبیدن
جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب،
جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش، تلاش و تقلا،
کسی که بهواسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کنار، سو
فارسی به انگلیسی
Adjacent, Adjoining, Alongside, Against, Apart, Contiguous, Motion, Move, Movement, Wave, Wet Dream
فارسی به عربی
جانب، قادم
فرهنگ فارسی هوشیار
پهلو حرکت، جنب و جوش حرکت، جنب و جوش غریب، بیگانه غریب، بیگانه
فرهنگ فارسی آزاد
جَنْب، پهلو، کنار، ناحیه، سمت، جهت (جمع:اَجْناب، جُنُوب)،
فارسی به آلمانی
Folgend, Nächst-, Nächst, Nächste, Nächsten, Nächster (m), Nächstes, Rand (m), Seite (f)
معادل ابجد
55