معنی جواز
فرهنگ معین
(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.
(مص م.) اجازه دادن، رخصت دادن، (اِ.) گذرنامه، پاسپورت.3- (مص ل.) گذشتن، گذشتن از جایی. [خوانش: (جَ) [ع.]]
هاون سنگین و چوبین، مهراس، چوبی که ستوران را بدان رانند. [خوانش: (جُ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
اجازهنامه، پروانه، مجوز،
پروانۀ سفر،
(اسم مصدر) جایز بودن، روا بودن،
(اسم مصدر) [قدیمی] رخصت، اجازه،
[قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی،
نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند، جوغن: ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی: ۲۰۰)،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پروانه
کلمات بیگانه به فارسی
پروانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصتنامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز
فارسی به انگلیسی
Authorization, Certificate, License, Permit, Ticket
فارسی به عربی
اجازه، ترخیص، حصانه، رخصه، ورقه
فرهنگ فارسی هوشیار
امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی
فارسی به ایتالیایی
patente
فارسی به آلمانی
Erlauben, Erlaubnis (m), Ermöglichen, Gestatten, Lassen, Lizenzieren, Papier (n), Zulassen
معادل ابجد
17