معنی جوشش
فرهنگ معین
عمل جوشیدن، خونگرمی، مهربانی، سازش، همدمی. [خوانش: (ش) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
به جوش آمدن،
[مجاز] هیجان، گرمی،
[مجاز] رابطۀ محبتآمیز داشتن،
حل جدول
غلیان
مترادف و متضاد زبان فارسی
انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان
فارسی به انگلیسی
Boil, Decoction, Ebullience, Ebullition, Effervescence, Flush, Gush
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) جوش داشتن جوشیدن بجوش آمدن.
معادل ابجد
609