معنی حالی کردن

لغت نامه دهخدا

حالی کردن

حالی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول عوام، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن.

فرهنگ معین

حالی کردن

(کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.) (عا.) فهماندن، فهمانیدن.

حل جدول

حالی کردن

فهماندن.

فهماندن

مترادف و متضاد زبان فارسی

حالی کردن

فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن،
(متضاد) حالی شدن، ادب کردن، آدم کردن

فارسی به انگلیسی

حالی‌ کردن‌

Communicate, Intimation

فرهنگ فارسی هوشیار

حالی کردن

‎ خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن (مصدر) فهماندن فهمانیدن.

فرهنگ عوامانه

حالی کردن

فهماندن است.

معادل ابجد

حالی کردن

323

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری