معنی حد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
حایل میان دو چیز، انتها، کرانه، تیزی، اندازه، کیفر و مجازات شرعی. [خوانش: (حَ دّ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
اندازه، مقدار،
کرانه، مرز،
(اسم) [جمع: حُدُود] حائل و حاجز میان دو چیز،
کناره و انتهای چیزی،
(فقه) عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم، مانندِ تازیانه زدن شرابخوار،
[قدیمی] تمیز دادن چیزی از چیزی،
[قدیمی] پدید کردن کنارۀ چیزی،
[قدیمی] برای زمینی حد و مرز قرار دادن،
[قدیمی] تیزی، برندگی،
[قدیمی] تیزی شراب،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
اندازه، کران، مرز
کلمات بیگانه به فارسی
مرز - گران
مترادف و متضاد زبان فارسی
کرانه، مرز، کنار، نهایت، انتها، اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب، درجه، رتبه، مقام، منزلت، شمار، سامان، اقلیم، سرزمین، زمین، زمین، تعزیر، مجازات، معرف 01 تعریف، تیزی، برندگی، طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام
فارسی به انگلیسی
Border, Bound, Boundary, Compass, Confines, Demarcation, Demarkation, Edge, End, Extent, Limit, Limitation, Normal, Pale, Periphery, Pitch, Radius, Stint, Terminal, Terminus, Tether, Frontier
فارسی به عربی
حد، حدود، دعامه، صفقه، علامه، فتره، کمیه
عربی به فارسی
کران , مرز , خط سرحدی , حد , حدود , کنار , پایان , اندازه , وسعت , محدود کردن , معین کردن , منحصر کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
حائل میان دو چیز، فاصل میان دو چیز، فصل
فرهنگ فارسی آزاد
حَدّ، اندازه، واسطهء میان دو شیء، مرز، تیزی یا لبهء تیز تیغ یا شمشیر، عقوبت و مجازات شرعی درباره گناهکار و مُجْرِم (جمع:حُدُود)، مَنع کردن، حدّ زدن،
فارسی به ایتالیایی
limite
فارسی به آلمانی
Abschnitt (m), Periode (f), Punkt (m), Zeitraum (m), Begrenzen, Beschränken, Grenze (f), Höchstgrenze (f), Obergrenze (f)
معادل ابجد
12