معنی حزین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(حَ) [ع.] (ص.) اندوهناک، غمگین.
فرهنگ عمید
غمگین، اندوهگین، اندوهناک، غمناک،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندوهگین، غمناک، غمانگیز، حزنآور، حزنانگیز،
(متضاد) شاد، مشعوف، غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند
فارسی به ترکی
hazin
نام های ایرانی
پسرانه، اندوهگین، غمگین، لقب یکی از شاعران قرن دوازدهم، حزین لاهیجی
عربی به فارسی
سوگوار , عزادار , غمگین , اندوگین , غمناک , نژند , محزون , اندوهناک , دلتنگ , افسرده وملول , بدبخت , ناکام , نامراد , شوربخت , بداقبال
فرهنگ فارسی هوشیار
اندوهگین، غمناک، افسرده، مهموم، مغموم
فرهنگ فارسی آزاد
حَزِیْن، اندوهگین- غمگین (جمع:حُزَناء- حَزانی- حِزان)،
معادل ابجد
75