معنی حزین

فارسی به ترکی

نام های ایرانی

حزین

پسرانه، اندوهگین، غمگین، لقب یکی از شاعران قرن دوازدهم، حزین لاهیجی

لغت نامه دهخدا

حزین

حزین. [ح َ] (ع ص) محزون. مهموم. غمناک. اندوهناک. اندوهگین. (دهار) (منتهی الارب). غمگن. غمگین. غمین. اندوهگن. غمنده. مغموم. افسرده: مِحزان، حزنان، که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان). ج، حِزان. حُزناء: چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین. (قصص الانبیاء ص 271).
گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه
بس که باید مر ترا بودن حزین.
منوچهری.
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استر و زین حزینی.
ناصرخسرو.
آسیائی زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد ونی حزین.
ناصرخسرو.
آنکه خواهد خردنخواهد مل
وانکه باشد حزین نبوید گل.
سنائی.
من که باشم که در وجود نیم
تا در این دور کم حزین باشم.
خاقانی.
گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت
چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد.
خاقانی.
فضل کن مگذار کز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین.
خاقانی.
دایم دل تو حزین نماند
یکسان فلک اینچنین نماند.
نظامی.
بهر گریه آدم آمد بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین.
مولوی.
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.
سعدی.
- آواز حزین، آوازی سوزناک:
چه خوش باشد آواز نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح.
سعدی (گلستان).
- مطرب حزین، خنیاگری با آواز سوزناک:
حزین و خسته ملولان دولتت همه سال
تو گوش کرده به آواز مطربان حزین.
سعدی.
- ناله ٔ حزین، ناله ٔزار.
|| لحنی از موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

حزین. [ح َ] (اِخ) آبی است به نجد. (معجم البلدان).


حزین کنانی

حزین کنانی. [ح َ ن ِ ک َ] (اِخ) رجوع به حزین دیلمی شود.


علی حزین

علی حزین. [ع َ ی ِ ح َ] (اِخ) (شیخ...) نام او شیخ محمدعلی بن ابی طالب زاهدی گیلانی اصفهانی است که به «شیخ علی حزین » شهرت دارد. رجوع به حزین لاهیجی شود.

فرهنگ معین

حزین

(حَ) [ع.] (ص.) اندوهناک، غمگین.

فرهنگ عمید

حزین

غمگین، اندوهگین، اندوهناک، غمناک،

حل جدول

حزین

غمگین

اندوهگین، غمگین، دلتنگ، محزون، ملول، نژند

اندوه زده

زار

مترادف و متضاد زبان فارسی

حزین

اندوهگین، غمناک، غم‌انگیز، حزن‌آور، حزن‌انگیز،
(متضاد) شاد، مشعوف، غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند

عربی به فارسی

حزین

سوگوار , عزادار , غمگین , اندوگین , غمناک , نژند , محزون , اندوهناک , دلتنگ , افسرده وملول , بدبخت , ناکام , نامراد , شوربخت , بداقبال

فرهنگ فارسی آزاد

حزین

حَزِیْن، اندوهگین- غمگین (جمع:حُزَناء- حَزانی- حِزان)،

فرهنگ فارسی هوشیار

حزین

اندوهگین، غمناک، افسرده، مهموم، مغموم

معادل ابجد

حزین

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری