معنی عجین
لغت نامه دهخدا
عجین. [ع َ] (ع مص) سرشتن و خمیرکردن. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن:
آبش همه از کوثر و از چشمه ٔ حیوان
خاکش همه از عنبر و کافور عجین است.
منوچهری.
جان تو بر عالم علوی رسد
چون کنی مر علم را با جان عجین.
ناصرخسرو.
|| بر عجان کسی زدن. (منتهی الارب). || دست زدن شتر ماده بر زمین در رفتن. || تکیه بر زمین نمودن برای برخاستن از جهت پیری و ضعف. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) خمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (ص) سرشته. (آنندراج) (منتهی الارب). || مخنث. (منتهی الارب). ج، عُجُن. || نرم و سست از مرد و زن. || گول. || گروه بسیار. (آنندراج).
عجین کردن
عجین کردن. [ع َ ک َ دَ] (مص مرکب) خمیر کردن. آمیختن:
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.
سعدی.
فرهنگ واژههای فارسی سره
آغشته
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمیخته، سرشته، خمیر
فرهنگ فارسی آزاد
عَجِیْن، خمیر-سرشته-آمیخته-خمیر شده،
فرهنگ معین
(ص.) سرشته شده، (اِ.) خمیر. [خوانش: (عَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
خمیر، سرشته، سرشتهشده،
حل جدول
سرشته شده
سرشته شده
عجین
آمیخته، عجین، خمیره
آمیخته شده
عجین
امیخته شده
مشوب، ممزوج، ممتزج، عجین
فرهنگ فارسی هوشیار
سرشین و خمیر کردن، آمیختن
بانک شعر
مفهوم و معنی شعر با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد خون دل شاهان که می اش نام نهادند با تفسیر کامل
خونِ دل شاهان که با خاک سرشته شد و درخت انگور از آن رویید، تبدیل به می (شراب) شد.
خون به می تشبیه شده / بیت، حسن تعلیل دارد. (علت مستکنندگیِ می (شراب) را خونِ دل شاهان میداند که بر خاک ریخته شده است و انگور از آن روییده و می هم که از انگور است.)
واژه پیشنهادی
عجین
معادل ابجد
133