معنی حق به حقدار می رسد

حل جدول

حق به حقدار می رسد

کار شایسته سزای آدم دستکار است


عاقبت حق به حقدار رسید

همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است


رسد

جوخه، بهره و قسمت

بهره و قسمت

جوخه، بهره، قسمت

ضرب المثل فارسی

حق به حقدار می رسد

کار شایسته سزای آدم دستکار است


عاقبت حق به حقدار رسید

همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است

فرهنگ فارسی هوشیار

حقدار

دارای حق

لغت نامه دهخدا

رسد

رسد. [رَ س َ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف). واحدی نظامی شامل سه جوخه. دسته. امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است. (فرهنگ فارسی معین).

رسد. [رَ س َ] (اِ) حصه و بهره. (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام). بمعنی مطلق حصه، و رصد با صاد مهمله معرب آنست. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). حصه. (از غیاث اللغات، از چراغ هدایت). بخش. قسم.قسمت. سهم. حصه. بهر. (یادداشت مؤلف):
کرد فرهاد به سنگ آنچه به دل ما کردیم
عشق او را رسدی داد و بما هم رسدی.
تأثیر (از فرهنگ نظام).
|| تقسیم که میان اصناف و رعایا قسمت میشود و به هر کس چیزی میرسد. (ناظم الاطباء). حصه و رصدی که میان اصناف ورعایا قسمت می شود و به هر کس چیزی میرسد، و رصد معرب آن است. (برهان). قسمت و حصه که به هر کس رسد خاصه رعایا و اصناف. (انجمن آرا) (آنندراج). رصد به صاد، معرب است بمعنی قسمت و حصه که به هر کس رسد خاصه رعایا چنانکه صد که دو پنجاه است پارسی و با سین است آنرا نیز معرب کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). حصه و رصدی را گویند که میان رعایا تقسیم کنند و به هر کس چیزی برسد، و آن را بنیچه گویند بر وزن کمینه. (لغت محلی شوشتر): گفتند که هر کس که ارتفاع او از ضمان ناقص می آید نقصان رسد او بر ما قسمت میکنند و ما از آن در تنگ و زحمتیم. (تاریخ قم ص 143). ازوجوهات سرکار خاصه و ارباب التحاویل که داد و ستد آن با مستوفی خاصه و ارباب التحاویل است آنچه مشارالیه «رسد» رساند ایشان تنخواه میدهند. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 17). و از آن قرار به قلم کتاب سرکار جمع میداده اند که رسد مواجب اخراجین و... که در وجه جماعت متوفی مقرر بوده به جهت دیوان ضبط نمایند. (تذکره الملوک ص 37). و از آن قرار به قلم سرکار جمع میداده اند که رسد مواجب اخراجین و ایام غیبت و تفاوت و ورودسفر را به جهت دیوان ضبط نمایند. (تذکره الملوک ص 40). || ذخیره ای از غله که در میان سپاه تقسیم میگردد. (ناظم الاطباء). در عنصر دانش بمعنی ذخیره و آذوقه که همراه لشکر و قافله بوده باشد و در وقت احتیاج خرج نمایند، لیکن بدین معنی در اشعار استادان دریافته نشده و اینکه ابوطالب حکیم در شاهجهان نامه آورده احتمال دارد که موافق روزمره ٔ دربار سلاطین هندباشد از عالم «پای در شن » و غیره که بمعنی زیر غرفه است و بالاتفاق لفظ هندی است و این طرز و طور خاص مورخان هند است که مصطلحات اردو و دربار که مقررکرده ٔ سلاطین باشد در عبارات فارسی خود بیارند، پس این طور دیگر باشد برای بستن الفاظ هندی. (آنندراج). || معاونت در توشه و ذخیره. || درآمد ومدخل. || رسید. (از ناظم الاطباء). اما این سه معنی در جای دیگر دیده نشد. || رصد. (ناظم الاطباء). بعضی گویند رصد به صاد، خاصه ٔ منجمین است که در زیجات بعد کواکب را نویسند و ایشان را رصدبندان گویند، و در سایر مواقع رسد به سین مهمله است و ظاهر اینکه رسد به سین فارسی و بهمه مواقع استعمال شود اعم از رسد نجومی یا غیر آن و رصد معرب آن است مانند صد معرب سد. (لغت محلی شوشتر). || سزاوار بودن و اختیار داشتن. (انجمن آرا). سزاوار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر). لایق و سزاوار، و این مجاز است از معنی رسیدن. (آنندراج). || (مص) رسیدن و غور کردن و متوجه شدن. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). وارسیدن و غور کردن ومتوجه شدن. (لغت محلی شوشتر). غور و توجه. (ناظم الاطباء).


حق دار

حق دار. [ح َ] (نف مرکب) صاحب حق. محق. مستحق.
- امثال:
حق به حقدار می رسد.

فارسی به انگلیسی

رسد

Ratio

گویش مازندرانی

رسد

سهم – اندازه –قسمت

فرهنگ معین

رسد

بهره، نصیب به حصه، سهم مالیاتی. [خوانش: (رَ سَ) [معر.] (اِ.)]

(~.) (اِ.) دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه.

معادل ابجد

حق به حقدار می رسد

742

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری