معنی حوادث

لغت نامه دهخدا

حوادث

حوادث. [ح َ دِ] (ع ص، اِ) ج ِ حادثه. (منتهی الارب). پیش آمدها. سختیها و بلاهای زمانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلا وحادثه و ماجرا و عارضه. (ناظم الاطباء):
از علم سپر کن که بر حوادث
از علم قویتر سپر نباشد.
ناصرخسرو.
حوادث از فلک و روزگار نیست عجب
فلک همیشه چنین بود و روزگار چنین.
معزی.
بزیر سنگ حوادث فتاده را چه طریق
جز آنقدر که بپهلو چو مار برگردد.
سعدی.
بحوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که ببانگ جرسی برخیزد.
سعدی.
- حوادث الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (ناظم الاطباء).
- حوادث روزگار؛ ریب المنون. بلاهای زمانه. || سرگذشت. (ناظم الاطباء).
- حوادث نگار، خبرنگار. واقعه نگار.

فرهنگ معین

حوادث

(حَ دِ) [ع.] (اِ.) جِ حادثه، پیشامدها، وقایع.

فرهنگ عمید

حوادث

حادثه

حل جدول

حوادث

اتفاقات، پیشامدها، رویدادها، مصایب، وقایع

مترادف و متضاد زبان فارسی

حوادث

اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

حوادث

پیش آمدها، سختیها و بلاهای زمانه

واژه پیشنهادی

حوادث

نوایب

معادل ابجد

حوادث

519

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری